اینقدررررر دلم مسافرت برون مرزی میخواد که به دوشب و سه روز ترکیه ام راضی شدم:/
ولی خانواده همچنان ترجیح میدن پولاشونو در راه تیر تخته خرج کنن😭
کی گفته تلویزیون برنامه شاد نداره شما یه بار بزن شبکه آی فیلم یدونه سریال بی هدف غم انگیز و لحظه های احساساتی شدن کامران تفتی توی اون سریال کرکره خندست:/
والدینی که میان تو کودک شو و شادونه حرف میزنن و انتظار دارن ببینندگان همراهیشون کنن که به وضع کاملن فجیعی با یک سالن قیافه پکر فیس رو به رو میشن:|
وقتشه که اصلن برنامه ایست فوق عالییی:/دو تا خانوم جلسه ای آورده بودن که معیارشون برای خوب بودن دختر چادری بودن بود و افتخارشون شوهر دادن دخترا:|
اتفاقا برنامه ها خیلی جذابه مثلن کجای دنیا شما دیدین یک سری آدم گوش تلخ جزو استنداپ کمدین های برتر باشن بین چند هزار نفر؟و داوران مسابقه کلی ام ستایششون کنن
یا بازیگر های جدید تلویزیون که سعی میکنن با مقادیری اشوه شتری ریز مثل جنیفر لارنس گنگ ،بی تفاوت و ناناس حرف بزنن اما خب نتیجه کار رو توصیف نمیکنم حقیقتن:دی)
یا اینکه پسره برای در رفتن از دست دخترا خودشو از پنجره پرت میکنه پایین ،با پیرهن مردونه که تا دکمه آخر بسته شده و دست شکسته تو کارواش ماشین میشوره و...
در نهایت هم که همه با هم ازدواج میکنن و مبارک بادا
خستگی من قدمتی داره به درازای تاریخ:|
اون قبل از به دنیا اومدن من بوده و بعدشم که دیگه هر روز ظواهر جدیدی ازش یافت شده:/
من یه ماه قبل تولدم رسما تکون نمیخوردم هیچ علامتی ام نمیدادم که بابا من زندم
خانواده ام هر دکتری میرفتن دکتره میگفته بچتون زندست فقط حال نداره تکون به خودش بده
ساعت دوازده شب با داداشم از یه دوچرخه سواری دوییدن ترکیبی برگشتیم خونه،
یعنی اون سوار دوچرخه میشد من پشتش میدوییدم و برعکس
هرچند که اولش دوست نداشتم دوچرخمو به کسی بدم چون فک میکردم اگه هدیه ی تولد منه پس یعنی ماله منه پس کرایهه میدم بهتون اونم با وقت قبلی،ولی خب چیکار کنم اینقدر قلب رئوفی دارم که دوچرخرو مفتکی به تمام اعضای خانواده دادم:/
البته شرط وقت قبلی هنوز سرجاشه
دیگه من هرچقدر فکر میکنم میبینم کادوی تولدمم پیش پیش گرفتم،بابای بابا ام که میخواد بیاد خونمون(من از فامیل درجه یک پدریم واقعا خوشم نمیاد)،آخر هفته ام قراره کابینتا رو از جاش بکنن یعنی علاوه بر گاز و یخچال و غذا،پذیرایی ام نداریم و صدای سر و صدا ام جاریه،پس این چند روز چیه،آفرین وقت خداحافظیه^^
دیگه در شرف جمع کردن کردن چمدون و عزیمت به خونه ی مادر بزرگ در اردبیل هستیم یعنی من هستم بقیه اعضای خانواده میمونن تو میدون جنگ و شاهد به خاک و خون کشیدن خونه هستن:دی)
یه بار تو سال تحصیلی مامانم مارو گذاشت خودش رفت اردبیل بعد ما ام کل اون چند روز یا عدس پلو خوردیم یا اولیه نامینو:|و من هر روز زنگ میزدم به مامانم که شما غذا چی دارید و اون نامردا هر وعده چیزای خفن مثل کوفته و پیتزا و اینا داشتن
خلاصه وقتی رفتم اردبیل نامردم جبران نکنم:)
پیش غذا:چیپس پیاز جعفری
غذای اصلی:4 حبه سیر ترشی
دسر:مقادیری ترشی آلبالو