(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

تو این دو هفته برام تولد گرفتن،خوش گذروندم،کتاب مردی به نام اوه رو خوندم و فیلمشو دیدم(حقیقتش فیلمش افتضاحه و کتابش عالی)،دو تا طرح زدم،به چیزای مختلف فکر کردم،تو قابلمه ی ماکارونی شیرجه زدم،احتمالن با 'اون 'روابطم حسنه شده،بیرون رفتم،در حدی که عموم مردم بتونن از تصورش بالا بیارن آش خوردم(وی آش دوست دارد)،برای اولین بار بعد پیتزا حالم بد شد،خوشمزه ترین فلافل عمرمو خوردم،چهل و هشت ساعت بخاطر تولدم مامانم اومد پیشم،مقادیر کمی غر غر کردم،به زمین و زمان خندیدیم،وووو..
خاله شماره 3 یک روز از سر کار اومد،یه پلاستیک لیمو ترش گذاشت جلوی من بعدم گفت بهترین لیموی بازارو برات سوا کردم،و من خر کیف عالم شدم
سهی برام یه گردنبند اسب تک شاخ گرفته با اینکه کلن از زینگور وینگور خوشم نمیاد ولی خیلی دوسش دارم
خاله شماره 2 کش لباسمو که چرخ خودم نمیساختش برام ساخت تازه یه دیگ ازون آش مشهوراش برام ساخت
خاله شماره 5 مارو برد دور دور  
خاله شماره 1 که بالا میره پایین میاد با هم چرت و پرت میگیم میخندیم
مامان بزرگ که تو یه هفته سه تا هندونه به خرد من داد(سه تا هندونه کاملو خودم تکی خوردم)هر چند به عنوان یک هندونه لاور هیچ اعتراضی ندارم و راضی ام هستم چون دست مامان اینقدر خوب بود که دست رو هر هندونه ای میزاشت فوق العاده قرمزو و شیرین بود
و همین الانم در حالی که برق رفته خاله شماره 3 خیلی بی هدف اومد منو بوسید♡
هوا هم به طرز فجیعی سرد بود  ولی منو سهی شبا در بالکن رو باز میزاشتیم و تو اون یخچال خودساخته میخوابیدیم
چند روز دیگه که برگردم دلم برا همه کس و همه چیز تنگ میشه همونطور که الان دلم برا خونه یه ذره شده



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۴ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۴۰
گلبرگ مغرور :)
میتونستم نجاتش بدم اما چرا اینکارو نکردم
جلوی چشمای خودم جون داد و بعد دیگه نفس نکشید
حق حق های مامان باباش ..
بدن سرد و بی روحش
..
خدا روشکر که فقط یه خواب بود یه خوابی که ریشه اش تو واقعیته
به هر حال وحشتناک بود از خواب که پاشدم کلن خالی بودم هنگ بودم
با اینکه چند ساعتم گذشته ولی همچنان هنگم
نمیدونم چرا هر شب یه خوابی ازش میبینم
اینا نشونست یا همش پرت و پلاست؟
چیزی میخواد بهم بگه؟
یا این خوابا فقط حاصل فکر کردن زیاده؟
نمیدونم اصلن فقط چند روزه بدجوری خالی ام،پریشونم نمیدونم چرا 
نیاز دارم باهاش حرف بزنم ولی خب قاعدتا خیلی دیره خیلی دیر:)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۲۴
گلبرگ مغرور :)

اینقدررررر دلم مسافرت برون مرزی میخواد که به دوشب و سه روز ترکیه ام راضی شدم:/

ولی خانواده همچنان ترجیح میدن پولاشونو در راه تیر تخته خرج کنن😭

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۵۰
گلبرگ مغرور :)

کی گفته تلویزیون برنامه شاد نداره شما یه بار بزن شبکه آی فیلم یدونه سریال بی هدف غم انگیز و لحظه های احساساتی شدن کامران تفتی توی اون سریال کرکره خندست:/

والدینی که میان تو کودک شو و شادونه حرف میزنن و انتظار دارن ببینندگان همراهیشون کنن که به وضع کاملن فجیعی با یک سالن قیافه پکر فیس رو به رو میشن:|

وقتشه که اصلن برنامه ایست فوق عالییی:/دو تا خانوم جلسه ای آورده بودن که معیارشون برای خوب بودن دختر چادری بودن بود و افتخارشون شوهر دادن دخترا:|

اتفاقا برنامه ها خیلی جذابه مثلن کجای دنیا شما دیدین یک سری آدم گوش تلخ جزو استنداپ کمدین های برتر باشن بین چند هزار نفر؟و داوران مسابقه کلی ام ستایششون کنن

یا بازیگر های جدید تلویزیون که سعی میکنن با مقادیری اشوه شتری ریز مثل جنیفر  لارنس گنگ ،بی تفاوت و ناناس حرف بزنن اما خب نتیجه کار رو توصیف نمیکنم حقیقتن:دی)

یا اینکه پسره برای در رفتن از دست دخترا خودشو از پنجره پرت میکنه پایین ،با پیرهن مردونه که تا دکمه آخر بسته شده و دست شکسته تو کارواش ماشین میشوره و...

در نهایت هم که همه با هم ازدواج میکنن و مبارک بادا

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۱ مرداد ۹۷ ، ۰۱:۰۴
گلبرگ مغرور :)
حالا اون بچه ای که یک ماه تکون نخورد و والدینشو جون به لب کرد تصمیم گرفت به دنیا بیاد وی به دنیا اومد و نفس نمیکشید چرا؟چون همچنان حال نداشت،لوله کردن تو ریه اش تا بالاخره به خودش زحمت داد تنبل خان
بعد شیر خورد خوابید
وی اینقدر خوابید که پرستار ها از درس اینکه بچه مرده باشه بیدارش کردن ولی اون کلن از رو نرفت و خوابید
کلن حکایت خوابیدنای اون بچه در بین آشنایان خیلی معروفه
خلاصه که میلاد با سعادت اختر تبناک آسمان، یگانه داتی خانوم عالم،بر همگان مبارک😂
پ.ن:میگما حالا که فکر میکنم شاید یکی از دلایلی که مامانم زیادی از حد بهم محبت میکنه شاید بخاطر اینکه با توجه به اینکه من کلن تصمیمی بر زنده به دنیا اومدن نداشتم و سه بار هم در سنین مختلف بخاطر آلرژی و خفگی درست در لحظات آخر جان به جان آفرین تسلیم کردن به اکسیژن رسوندنم و یک فقره ام سقوط از ارتفاع نافرجام ، محبتاشو میکنه اگه اگه بلایی سرم اومد تو دلش نمونه با بچه بدرفتاری کردم
۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۷ ، ۱۴:۵۰
گلبرگ مغرور :)

خستگی من قدمتی داره به درازای تاریخ:|

اون قبل از به دنیا اومدن من بوده و بعدشم که دیگه هر روز ظواهر جدیدی ازش یافت شده:/

من یه ماه قبل تولدم رسما تکون نمیخوردم هیچ علامتی ام نمیدادم که بابا من زندم

خانواده ام هر دکتری میرفتن دکتره میگفته بچتون زندست فقط حال نداره تکون به خودش بده


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۱۳:۴۰
گلبرگ مغرور :)
بزرگترین مشکل من تو این چند ماه گیاهخواری این بوده که هرکی بهم میرسه میپرسه:اگه گوشت نمیخوری پس غذا چی میخوری؟
احتمالن پرسشگر فکر کرده بجز آب کرفس و فلفل دلمه و کلم بروکلی آب پز شده دیگه غذایی روی جهان نیست که بدون گوشت باشه
من:همه چی مثل همبرگر_دیزی_خورشت_کتلت_کوفته هرچیزی که فکرشو بکنی
پرسشگر:خب اینا که همه گوشت داره چطوری آخه؟
اینجا واقعا دوست دارم بگم مغز توعه که همه ی غذا ها رو محدود میکنه به جسد حیونا مگرنه که میشه با یه خورده خلاقیت و شناخت طعما غذاهایی حتی خوشمزه تر از نمونه گوشتیش ساخت و اینو خانواده میتونن به صراحت تایید کنن
ولی خب معمولن خودم میزنم به اون راه که دیگه دیگه من جادوگرمو نمیتونم اسرارمو فاش کنم
 ...
دیروز به حول قوه ی الهی  با اینکه هواپیما در میزان خرابی با اتوبوس اسکانیا برابری میکرد و به طرز وحشتناکی تکون میخورد ولی خب سالم رسیدم
بابام عکس آشپزخونه رو برام فرستاد زیرش نوشت'به موقع در رفتی'
آشپز خونمون رسما شبیه غسال خونه شده!!
بدتر از اون اتاق منم کردن انباری هر چی ظرف و قابلمه و کارتون بوده چیدن توش
پذیرایی ام جمع کردن یه گوشه
به مامانم گفتم هر موقع کابینتا رو زدین،ظرفوو ظروف پذیرایی چیدین،و خونه رو قشنگ آماده زندگی کردن شد منو برگردونید، همینقدر فداکارانه:دی)
.
مامان بزرگ کلن به برنج مونده،و برنج بی تهدیگ سیب زمینی اعتقادی نداره اینکه که ما در عالم تهدیگ سیب زمینی ها غرق شدیم^^
برنجشو مامان درست کرد(ما به مامان بزرگ میگیم مامان در بیشتر مواقع)کباب تابه ایشم من اینقدرم خوششون اومد از کباب تابه ایه که اصلن باورشون نمیشد بدون گوشت بشه اینقدر لذیذ دراورد و دستورشم گرفتن ازم
.
هوا ام گرمه شاید باورتون نشه ولی تهران الان خنک تر از اردبیله:|
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۷ ، ۲۰:۴۵
گلبرگ مغرور :)

ساعت دوازده شب با داداشم از یه دوچرخه سواری دوییدن ترکیبی برگشتیم خونه،

یعنی اون سوار دوچرخه میشد من پشتش میدوییدم و برعکس

هرچند که اولش دوست نداشتم دوچرخمو به کسی بدم چون فک میکردم اگه هدیه ی تولد منه پس یعنی ماله منه پس کرایهه میدم بهتون اونم با وقت قبلی،ولی خب چیکار کنم اینقدر قلب رئوفی دارم که دوچرخرو مفتکی به تمام اعضای خانواده دادم:/

البته شرط وقت قبلی هنوز سرجاشه

دیگه من هرچقدر فکر میکنم میبینم کادوی تولدمم پیش پیش گرفتم،بابای بابا ام که میخواد بیاد خونمون(من از فامیل درجه یک پدریم واقعا خوشم نمیاد)،آخر هفته ام قراره کابینتا رو از جاش بکنن یعنی علاوه بر گاز و یخچال و غذا،پذیرایی ام نداریم و صدای سر و صدا ام جاریه،پس این چند روز چیه،آفرین وقت خداحافظیه^^

دیگه در شرف جمع کردن کردن چمدون و عزیمت به خونه ی مادر بزرگ در اردبیل هستیم یعنی من هستم بقیه اعضای خانواده میمونن تو میدون جنگ و شاهد به خاک و خون کشیدن خونه هستن:دی)

یه بار تو سال تحصیلی مامانم مارو گذاشت خودش رفت اردبیل بعد ما ام کل اون چند روز یا عدس پلو خوردیم یا اولیه نامینو:|و من هر روز زنگ میزدم به مامانم که شما غذا چی دارید و اون نامردا هر وعده چیزای خفن مثل کوفته و پیتزا و اینا داشتن

خلاصه وقتی رفتم اردبیل نامردم جبران نکنم:)


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۷ ، ۰۰:۴۰
گلبرگ مغرور :)

پیش غذا:چیپس پیاز جعفری

غذای اصلی:4 حبه سیر ترشی

دسر:مقادیری ترشی آلبالو

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۷ ، ۰۰:۳۵
گلبرگ مغرور :)
نمیدونم چرا تابستونا 12 ساعت میخوابم:/
تو دوازده ساعت امروز تک تک بلاهایی که میتونست سر خودمو اعضای خانوادم بیاد و خواب دیدم و همشم در حال گریه بودم همش:/
از خواب که بیدار شدم اولین کاری که کردم اونایی که خونه بودنو صدا کردم بیان تو اتاقم ،که بغلشون کنم:)
مامانم اومد گفت بیا تو پذیرایی خواب از سرت میپره حالتم خوب میشه
منم از همه جا بیخبر راه افتادم تو پذیرایی به دفعه دیدم واااایییییی
یه دوچرخه مشکی سبز قشنگ کادوپیچ شده وسط پذیرایی عه^^
خلاصه که خرذوق شدگانیم^_^
۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۷ ، ۱۳:۱۶
گلبرگ مغرور :)