(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

۶ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

نباید اینطوری بگم ولی میگم به جهنم،کود طبیعی تو این کار گروهی واقعا!!
یعنی دو هفته تمامه برای من بدبخت اعصاب نزاشتن باشه بابا فهمیدیم یه کارو نمیتونید درست انجام بدید،مسائلو قاطی میکنید و از هر جا شاکی اید سر هم گروهتون خالی میکنید میخواید بیشتر از این جنبه های زیبای شخصیتیتونو نشونم ندید؟بخاطر از بین رفتن ظاهر شما نمیگما واقعا الان اعصاب خودم برام مهمه که داره منفجر میشه،آره خودخواهی رو از خودتون یاد گرفتم:)
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۴۱
گلبرگ مغرور :)

آقا من از آهنگ 'عالیجناب عشق' متنفرم مخصوصا شلوار تنگ خوانندش تو نسخه تصویریش حالمو بهم میزنه و همش احساس میکنم طرف داره روضه میخونه یا یه همچین حالتی¿

از همکلاسیایی که هشت صب سر کارگاه بهنام بانیو ماکان بند میزارن و بعدن میگن این دوتا پرت پلانم متنفرم:|

راستشو بخواین از ولنتاین و این حجم مصنوعی و مسخره بودنشو تمام کادو های قرمز دنیا علی الخصوص خرس متنفرم:|

خب دیگه فک کنم به اندازه کافی طوفانی شروع کردم:D

بیست و دوم بهمن اردبیل برف بارید و رفتیم برف بازیآهان فرداش که برگشتم خونه بابام طرفای عصر یهو گفت اون لباسیو که امیر برات خریده رو دیدی؟منم از همه جا بیخبر گفتم نه

خلاصه رفت لباسه روآورد داد بهم 

بعد خود داداشم ساعت یازده شب زنگ زده میگه برو تو اتاق من فلان کشو و ...

بهش میگم لباسه رو میگی آره؟ بابا بهم داد:|

خلاصه که یه بار این برادر من میخواست منو سورپرایز کنه ها :|

آها راستی یه چیزی که واقعا برام سواله اینه که اگه منو میخونید چرا میخونید؟

ختم جلسه:(

بعدن نویسه:

اصلن میخواستم از اول اینو تعریف کنم یادم رفت

برای یکشنبه هفته بعد رگباری کار داشتیم و داشتیم به معلم کارگاه سه شنبمون غر میزدیم که یهو گوشیشو دراورد گفت الان زیرابتونو میزنم آما درواقع زنگ زد به معلم روز یه شنبه تا اجازه بگیره بریم اردو و خب گرفت و با یه لبخند پیروز مندانه ای بهمون گفت که نجاتمون داد*___*

حالا من به عنوان یک تعطیلی تجربه نکرده  نهایت سوء استفاده رو از آخر این هفته میبرم و محض رضای خدا یکم از کارامو انجام نمیدم تا واسه هفته بعدش سبک تر باشم:)

حتی دارم فک میکنم یه سریال مسخرهی ترکی شروع کنم به دیدن الله و اکبر:|

آقا فیلم قشنگاتونو معرفی کنید من به دری وری کشیده نشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۷ ، ۰۱:۰۳
گلبرگ مغرور :)

دوشنبه با یه حال بد و دل درد شدید از خواب بیدار شدم با همون حال بد و دلدرد بعد مدرسه با هاجر رفتم بازار،مولوی،هفت حوض که خرید لوازم فردا رو انجام بدم یادم نمیره تو مترو خط تجریش در حالی که داشتیم با یه هدفون ابی گوش میکردیم و در نهایت تلاش میدوییدیم که هم به قطار برسیم هم هنزفیری از گوشمون در نیاد،با فریاد یه عابر که داد زد گل در همین حین شادی ام کردیم:/ هرچند وقتی تو مغازه فهمیدیم سه تا گل خوردیم پنچر شدیم سه شنبه صب برای انجام پاره ای کار و جمع کردن وسایلی که به طرز بیرحمانه و عجیبی زیاد بود دو ساعت زودتر بیدار شدم تمام دو ساعت هیچ خبری نبود همین ده دقیقه آخر که دیگه داشتم حاظر میشدم برم یهو تلویزیون شروع به پخش کنسرت ابی کرد و سه شنبه صب من سخت ترین دل کندن اجباری تاریخ رو تجربه کردم!!! چهارشنبه اومدم خونه بخاطر یه حجم باور نا پذیری از خستگی تا شب خوابیدم(برای منی که کلن عصرا نمیخوام این خیلی زیاده)بیدار که شدم کار یکشنبه رو شروع کردم کل پنجشنبه ام باز کار اونجا که کلافه شدم مامانم دستمو گرفت بردتم بیرون بهم بلال و آش همواره مورد علاقمو داد برام ابی گذاشت و برگشتیم خونه جمعه ام همینطور به کار گذشت .. صب شنبه زودتر بیدار شدم که کارای شنبه مو بکنم که وقت نکرده بودم بعد از یه فکر واقعا به این نتبجه رسیدم من نمیرسم کارای یکشنبه رو تموم کنم با مامانم صحبت کردم و قرار شد شنبه مدرسه نرم خوابیدم و ساعت هشت بیدار شدم ، صبحانه خوردم و کاررررر تا بالاخره ساعت 9 شب منو کارام جفتمون باهام تموم شدیم:/ اما یکشبه صب معلممون طی یک حرکت برگشتی روانی گری همه رو مورد عنایت قرار داد گفت یکشنبه هفته بعد(بین و تعطیلین)ازمون امتحان الگو میخواد بگیره این بدترین شوک هفته بود و طرف اینقدرم عصبی بود که کسی جرئت نکرد بهش چیزی بگه زنگ بعد که اومد خودش گفت امتحان کنسله و اگه نمیخواید بیاید همتون باهم نیاید چهل دقیقه از زنگ سومو بخاطر نمایشگاه سرمون نبود و ما کاملن احمق وارانه هوهو چیچی بازی کنان دور کارگاه میچرخیدیم!!! دو شنبه مامانم اومد مدرسه که اجازمو واسه چهارشنبه بگیره که ناظممون بهش گفت بره کارنامه ام بگیره معدلم شد 19.02 خوبه ها ولی نمیدونم راضی ام یا نه از یه طرف چیزی که هست اینه که دروس عملی هیچوقت به شما بیست نمیدن چون معتقدن بهتر از اینم میتونی بشی ولی واقعا این برام عجیبه آدم چرا باید سواد رسانه ای بشه 15:| یعنی یه امتحان در این عکس چه میبینید چیه آخه که حالا چون دیدگاه من به معلمم نخورده اینقدر کم بده حقیقتا شت تو این درسایی که جواب مشخص براش وجود نداره و معلم میتونه عشقی نمره بده سه شنبه هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد طبق معمول آهنگمونو گوش دادیم و کارامون در نهایت آرامش پیش بردیم(مقایسه کنید جون من کارگاه سه شنبه رو با کارگاه لرزه به اندام اندازنده ی یکشنبه) اومدم خونه کارامو کردم وسایلمو جمع کردم در این حین مامانم متذکر شد که تولد بابامه و منی که پاااک یادم رفته بود رفتم بابامو بیدار کردم بهش تبریک گفتم و درخواست کیک تولد کردم(همینقدر سودجویانه) کیک شکلاتی با روکش قهوه رو خوردیم(خدایی این قهوه زهرمار چیه میریزید رو شکلات قشنگا!!)و بابا منو و مامانمو رسوند ترمینال ازش خدافظی کردیم و سوار اتوبوس شدیم از مانیتور صندلی فیلم برادرم خسرو رو انتخاب کردیم و دیدیم و واقعا به نظرم ناصر خیلی دیوانه تر از خسرو بود:/ مامانم که خوابید ولی من تا صب بدبختیا داشتم و شب بیداری کشیدم،در اتوبوس که باز شد هوای اردبیل قابل لمس ترین چیز ممکن بود باد سررررد که میزد برای منه پایتخت نشین لوس واقعا غیر قابل تحمل بود:/ اومدیم خونه مامان بزرگم صبونه با فتیر تازه ی محلی خوردیم رخت خواب منو با پا فشاری خودم انداختن تو همون اتاقع که اسرار داشتن سرده و اینجا نخواب و من خوابیدم ساعت دوازده اینطورا که از خواب بیدار شدم نور از پرده کشیده شده اتاق میزد بیرون بوی قورمه سبزی مدل اردبیلی که ترکیب سبزیاش فرق میکنه و توش به جای لوبیا قرمز لوبیا چشم بلبلی میریزن میاد و یقینن بخاطر شنیدن این بو احساس خوشبختی میکنم*__* الان به این فکر میکنم که دوستام سر کلاس سعیدن که چه درس بده چه حرف متفرقه بزنه وقتشون به بیهودگی میگذره و در این شرایط خودمو کاملن برنده میدونم که حداقل خوابیدم:)

پ.ن:فیلم شیپ آو واتر و هشت یار اوشنو دیدم راجب اولی نظری ندارم ولی هشت یار اوشن شدیدا پیشنهاد میشود

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۳۱
گلبرگ مغرور :)
الانم که تو شرایط واقعا سخت روحی و جسمی قرار گرفتم یه رقابتی بین اطرافیانم شکل گرفته مبنی بر اینکه کی میتونه تو این مدت عوضی وارانه تر از بقیه رفتار کنه،شکر خدا همشون در حال رکورد شکنی ان.
بگذریم امروز اون زنیکه با اون رفتار وحشتناکش یه طوری داغونم کرد که خدا میدونه(و همینجا برام سوال پیش میاد چرا آموزش پرورش از کارمنداش تست سلامت روان نمیگیره یا جدای از اون  چرا وقتی صد بار میگیم زنه کلن سر کلاس سرش تو تلگرامشه و کار نمیکنه کسی رسیدگی نمیکنه،یا چرا بعد از کلی خواهش و التماس برای انجام دادن کاری که وظیفشه کلی منت میزاره و تخریب شخصیت میکنه،یا چرا خرابی دستگاه و پوسیدگی نخو میندازه تقصیر دانش آموز،یا چرا اصلن به حرف دانش آموز گوش نمیکنه و برداشت غلط خودشو میره به همه میگه!!
قشنگ از بعد امتحانای ترم من یه تفریح نکردم،پنجشنبه جمعه ای نبود که من خونه نباشم واقعا نبود!!
آدمه دیگه خسته میشه  بعد با یه جرقه منفجر میشه
اون زنیکه ام امروز جرقشو زد عین سه زنگو زار زدم بعد  که تعطیل شدیم و منتظر بودم تا هاجر ازم سوال پرسید تا اومدم دوباره تعریف کنم گریه ام گرفت،تا خود خونه گریه کردم!!!(حقیقتا الانم که داشتم فکر میکردم تا بنویسم گریم گرفت)
اومدم خونه دیدم دوستام که دیدن چقدر نیاز دارم شنیده بشم و چقدر حالم بده بدون اینکه به من چیزی بگم رفتن بیرون:)
حقیقا حس اینو دارم که ازم استفاده کردن و انداختنم دور ،همینقدر تهی،همینقدر پوچ:(
در اینکه واقعا دیگه نمیکشم که شکی نیست ولی من دارم نمیکشم ای ده نفر آدمای نزدیک به من رواست اینگونه بیشتر لهم کنید؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۵۸
گلبرگ مغرور :)

خب آقا اصلاح کنم،من از آدمای موثق تر از هاجر،که ادبیات خوندن اینا متوجه شدم قضیه مولانا کاملن فرق میکرده و رابطش با شمس رابطه استاد و شاگردی بوده بنابر این ببخشید دیگه:/

ولی جدای از هر چی اشعار مولانا به طرز بی رحمانه ای زیبا و دلبرباست ،تصور اینکه یکی بشینه و اینا رو در وصف تو بسراید اصلن هوش از سر آدم میپرونه و مقایسه اش با اشعار عاشقانه عموم پسند و رایج امروزی مثل دونه دونه یه ستاره تو آسمونه و دان زات دان واقعا نشان دهنده اینه که در چه زمان بدی متولد شدیم

اشعار متفرقه خیلی قشنگی ام داره که آخر این متن یه بیتشو که من خودم خیلی دوست داشتم مینویسم

در نهایت من بین اشعار مولانا و بوستان سعدی فعلن مولانا رو انتخاب میکنم:دی

دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم

من به خود نامدم اینجا که به خود بازروم


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۱۸
گلبرگ مغرور :)
فاطمه هستم بعد دو هفته تلاش اعلام میدارم تابلو بچه ای که باعث شد شصتم تاول بزنه بالاخره تامام رفت(نام برده بر تبل شادانه میکوفت)
خلاصه درسه الان باید حالم ازش بهم بخوره بخاطر جراحات وارده ولی اینقدررررر دوسش دارم که*___*
آها حالا واسه کار بعد دنبال ایده بودم تو پینترست یک کارای خفن حالت تیکه های اشکال هندسی بهم وصل شده ای داشت ،اصلن خود جنس بود اما در لحظه به خودم یاداوری کنم کار پرکار برداری نبردیا(اقتباس شده از آهنگ شادمهر که میگفت من ببازم تو نبردی)بعد با شعار نه به خود آزاری به شیطان رجیم لعنت فرستادم و صفحه رو بستم:دی)

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۷ ، ۲۰:۳۱
گلبرگ مغرور :)