(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

۲۳ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

برعکس چند روز گذشته اوضاع الان اصلا جالب نیست-___-

با یکی از اعضای خانواده دعوام شده اگه از خر شیطون پایین نیاد مجبورم بمونم خونه و یه مهمونی که اصلا دوست ندارم بیاد و برای مدت نامعلومی تحمل کنم پوووف://///

اتفاق خوبی درپیشه ولی این موضوع بالا بدطوری گند زده به اعصابم انگاری تا حل نشه اصلا نمیتونم شاد باشم:)ببینید تروخدا آدم به خاطر یک نفر باید از خونه ی خودش که به ظاهر هیچ جا مثلش نمیشه فرار کنه بره خونه بقیه فامیلاا•__•

دعا کنید تا اومدن اون آدمه بتونم رفتنم و جور کنم مگرنه دیگه هیچوقت اون آدم سابق نمیشم

-__-

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۶ ، ۲۰:۵۴
گلبرگ مغرور :)

وقتی با تور سفر میکنید تمام اون هزینه اضافی که میدید صرف بردن و آوردنتون از فرودگاه و یه تور شهری میشه برای بقیه برنامه ها بازم باید همونجا ثبت نام کنید و پول بدید که اینجا ما متوجه اشتباه بزرگمون شدیم که تور فقط هزینه اضافی داره و اگه خودمون بلیط و هتل بگیریم خیلی به صرفه تره جدا از اینکه ما خودمون برنامه دقیق روز به روز داشتیم برای گشتن شهر و موقعی مصمم تر شدیم تو تصمیم ثبت نام نکردن تو برنامه های تور که یه خانوم ایرانی که دفعه دومش بود میرفت گرجستان بهمون گفت خودتون برید بگیرد مثلا تور شام گرجی انواع مشروب میریزن جلوتون با گوشت خوک یا فلان تور اینطوری اون یکی اینطوری یه چیزی ام که خودمون فهمیدیم این بود وقتی با توری عملا هیچ فرصتی برای عکس گرفتن یا دیدن نداری اینقدرم ملت شلوغ پلوغ میکنن اصلا نمیتونی استفاده کنی:)


بگذریم روز اول من به یه چیزی که مامانم بهش میگفت سندروم سفر دچار شدم یعنی اشتهام رسما کور شد صب دو تا لقمه اندازه بند انگشت صبحونه خوردم و تمام✋


تور شهری تو ترافیک گیر کرد و یه رب دیر تر رسید البته که ممهم نیست چون تا تور بیاد رفتیم تو خیابونای اطراف هتل یه فضولی کردیم تور دنبالمون اومد یه دور ما رو با ماشین تو مرکز شهر چرخوند بعدشم بردمون یه کلیسایی که بزرگترین یا مرتفع ترین خلاصه یه چی ترین کلیسای ارتودوکس جهان بود *__*که تصویرشو در بالا مشاهده میکنید جالب اینجا بود که هیچی هزینه ورودی و اینا ام نداشت راهنمای تورمون هم در همون اول تذکر داد که با کشیش ها سلفی نگیرید(یه همچین ملت غیوری هستیم ما)

عکس بالا نمای همون کلیسا از روی پله هااین هم یک عکس از فضای کلیسا که بنده عذر میخوام ولی عکسی که توش بشری وجود نداشته باشه یافت نشد :D

بعد کلیسا بردنمون پارک حیدر علیوف که من الان با یه شخصیت دیگه قاطیش کردم و دقیق یادم نیست کدومشونه ولی اگه تو گوگل سرچ کنید فکر کنم میاره دیگه اونجا یه حموم بود دقیق مثل حموم های شاه عباسی که تو شهرای کشور خودمون هست ولی با این تفاوت این حمومی که تو تفلیس وجود داره رو شاه عباس نساخته بلکه تعمیرش کرده و باز هم متاسفانه به همون دلیل شلوغی تور و عجله و اینا فرصت نشد من از حموم ها عکس بگیرم-__-

از اونجا وارد یه کوه و کمنی شدیم بدین شکل👇البته که مسیر خیلی هموار و کوتاهی داشت و نهایتش رسیدیم به این آبشار👇رو به روی این آبشار یه پلی بود که عشاق اسمشونو رو قفل مینوشتن و این قفلا رو وصل میکردن به پل حتی کسایی که ازدواج میکردن همون روز عروسی میومدن قفل میزدن که متاسفانه نصیب ما نشد عروس دوماد گرجی ببینیم حیف:اینم یک نمونش👆

بعد از آبشار از یه عالمه کوچه پس کوچه بالا رفتیم رسیدیم به یه کوچه سربالایی که وای چه خونه های خوشگلی داشت انگار وسط ایتالیایی که باز هم به علت عجله تور فرصت عکس گرفتن نشد#نفرین_عامون_بر_تو 

اونجا یه مسجدی بود که دو تا محراب داشت یه محراب برای سنی ها یه محراب برای شیعه ها حالا اینکه چجوری نماز میخوندن و دیگه اطلاعی ازش در دست نیستخلاصه اینگونه و اینجا تور شهری ما به پایان رسید-__-

از این مسجد دو محرابه تا خیابون لتسه لیزه که یکی از خیابونای معروف و توریستی تفلیس هست پیاده ده دقیقه راه بود بنابر این ما رفتیم لتسه لیزه و ناهار و تو یکی از رستورانای ایرانی لتسه لیزه خوردیم که یه اسم عجیب غریبی ام داشت بعد ناهار تاکسی گرفتیم برگشتیم هتل تا عصر باز بزنیم بیرون'__'

اگر شما ام مثل من زیاد به مناطق تاریخی و اینا علاقه ندارید نگران نباشید از پارت بعد دیگه وارد فاز طبیعت میشیم راجب این لتسه لیزه ام تو پارت بعدی مفصل توضیح میدم://

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۶ ، ۰۰:۳۴
گلبرگ مغرور :)

یه جا خوندم:دختری که ازینا:)میزاره از دختری که موهاشو کوتاه کرده خطرناک تره-___-

میدونید چیه👇

:):):):):):):):):):):)

وای من چه خطرناکم برید کنار زخمی نشید:///

اون عزیزی که این تکست و نوشته معلوم نیست از مصرف بیش از حد کدوم ماده صنعتی یا سنتی رنج می برده'__'

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۶ ، ۰۸:۴۴
گلبرگ مغرور :)

تنبلی رو کنار گذاشتم تصمیم گرفتم راجب اون اتفاق خوب نزدیک که گذشت و تموم شد براتون بنویسم میدونید من عاشق سفر و طبیعت گردی اینام چند وقت پیش دوتا کتاب سفرنامه خوندم که این عشق و دو برابر کرد://

این اتفاق خوب نزدیک هم یک سفر بود که خودتون در ادامه می فهمید چی بود و کجا بود و اینا:D

شروع کنیم😊

ساعت هفت و بیست دقیقه به وقت تهران پرواز داشتیم و ساعت پنج فرودگاه بودیم کارامون مثل تحویل بار ،گرفتن کارت پرواز،تحویل عوارض خروج از کشور و مهر تو گذرنامه و انجام دادیم و نشستیم تو اون سالنه که گیتای پرواز توشه(آخرشم اسمشو یاد نگرفتم)

نزدیکای ساعت هفت بود رو مانیتور یه گیتی شماره و مشخصات پرواز ما رو زدن ولی نه اعلام کردن و نه گیت و باز کردن ساعت از هفت و بیست دقیقه گذشت یهو مشخصات رو مانیتور عوض شد اون خانوم لوسه ام از پشت بلند گو گفت پروازمون سه ساعت تاخیر داره(میدونید اینجا دلم میخواست فرودگاه و آتیش بزنم)

ما اینجا یک اشتباه بزرگ کردیم گفتیم چون کشور مذکور همین بغل دسته و زمان پروازم یک ساعت و خورده ای بیشتر نیست از پرواز وطنی استفاده کنیم ولی شما اینکارو نکنید از وطنی هم استفاده میکنید فقط از ماهان بخرید که زیر بار مسئولیت بره-__-

بگذریم صدای مسافرا درومد که آقا یعنی چی سه ساعت تاخیر خلاصه یه گروه تقریبا شصت نفره از مسافرای پروازمون درست شدن که خودمون اسمشو گذاشتیم گروه شورش حالا یه آقاعه هم بود تو گروه شورش که خیلی داد و بیداد میکرد قشنگ دعواها ،البته که دعوا کار بدیه ولی اگه این آقا نبود و آبروی فرودگاه و جلو توریستا به خطر نمی انداخت قطعا به کارمون رسیدگی نمیشد.

حالا گروه شورش این ور داد و بیداد اونور داد و و بیداد و خلاصه کاشف به عمل اومد که شرکت هواپیمایی مذکور که آتا باشه کلن 3 تا هواپیما بیشتر نداره و مرض داره به ملت بلیط میفروشه ولی گروه شورش عقب نکشیدن اینقدر هرج و مرج شد که رفتن دفتر فرودگاه بعد نماینده وزیر راه اومد حالا این وسط داشتن پرواز همون آتا که به مقصد استانبول بود و ساعتشم از ما دیرتر بود رو میفرستان ولی به لطف گروه شورش حالیشون شد که پرواز ما زودتر از اینا بوده و باید ما بریم و در این بین مسافران استانبول هم به دعوا اضافه شدن ولی پرواز ما پیروز شد وقتی گروه شورش برگشتن و رو مانیتور پرواز مارو زدن ملت یه دست و هورای پیروزی کشیدن که بیا و ببین و بدین گونه ما زیر بار تاخیر نرفتیم و خوشحال و خندان اما خسته به سوی تفلیس راه و افتادیم^__^

نزذیکای ساعت یازه و نیم شب فرود اومدیم در همون دقایق اولیه ورود به خاک گرجستان شاهد هنرنمایی های از ملت غیور حاظر در صحنه بودیم یکی که قشنگ آرایشگاه رفته بود شینیون کرده بود  خلاصه که مهر تو پاسپورتامون زدن(مقایسه نکنم پلیساشون و با پلیسامون دیه )بار و تحویل گرفتیم و توسط راهنمای تورمون رفتیم هتلمون گفتن فردا فلان ساعت تور شهریه و تو لابی هتل باشد اینا در نهایت خدافظ شما:)




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ تیر ۹۶ ، ۰۱:۵۳
گلبرگ مغرور :)

آقا اصلا از ویژگی تیر ماه متولد شدن آدم های فوق العاده تو اونن^__^

و اما امروز....

تولد رامین جوادی آهنگساز ایرانی آلمانی هستش♡♡از سری کار های اون میشه به موسیقی متن سریال فرار از زندان و بازی تاج و تخت اشاره کرد:)

براتون موسیقی متن سریال گیمز آو ترونز رو میزارم♡

متاسفانه صدا سیمای دزدمون اینقدر این آهنگ و روی دست آورد های کشاورزی و سایر گذاشته که ممکنه ناخودآگاه یاد کشاورزی یا مناظره های انتخاباتی بیوفتید-___-

با این حال آهنگ فوق العاده ایه گوش کنید حالشو ببرید ^__^



۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۹۶ ، ۱۵:۰۳
گلبرگ مغرور :)

دیروز با بچه ها قرار گذاشته بودیم برا تولدم بریم بیرون این بچه ها شامل مریم.مبینا.غزل و سارا میشن خلاصه اینکه تو مترو هی میوفتادیم می خندیدم و داستان های سایر بماند مریم کادو نخریده بود به این بهانه که می خواست خودم باشم و انتخاب کنم منتها وقتی دید بقیه کادو به دست اومدن منم هیچ اردی ندارم برای کادو بدم تصمیم گرفت کیک بخره حالا با سارا و غزل افتادن دنبال قنادی از اونورم مبینا سرکاری بهشون یه آدرس الکی داد حالا منو مبینا پیش هم موندیم اینا رفتن پی نخود سیاه.دیگه همانگونه که نشسته بودیم تصمیم گرفتیم تا اینا از شکار نخود سیاه برمیگردن ماعم یه یخ در بهشت بزنیم خلاصه حالا رو این صندلی دایره ایای پیاده رو ام یه آقا عه نشسته بود این یادتون بمونه تا بقیشو بگم ما رفتیم فیش بگیریم داشتیم حساب میکردیم برگشتم دیدم این آقاهه داره منو دوستم و نگا می کنه خلاصه ما رفتیم یخ در بهش و گرفتیم نشتیم روبه روی اون آقا من اومدم پولم و بزارم تو کیفم یخ در بهشت و دادم دست مبینا مبینا ام گذاشت رو میز خلاصه بدون هیچ گذاشت و برداشتی یخ در بهشت هیچی ازش نخورده پخش زمین شد-___-

چشم اون طرف دیگه شور نبود دریاچه نمک بود یعنی به هر کی نگا کرد یه بلایی سرش اومد یکی موتورش افتاد بقیه ام عین ما خوراکیاشون:)

رفتیم یخ در بهشت دوم رو گرفتیم و در مکانی دور از چشم اون عقاب تیز چشم خوردیم دیگه تصمیم گرفتیم زنگ بزنیم بگیم سرکارید برگردین که در جوابی دندان شکن مریم گفت کیک و خریدیم داریم میایم ماعم رفتیم تو یه کافه نشستیم تا دوستان بیان خلاصه دوستان اومدن و من هرچی با چشم دنبال کردم کیکی ندیدم قیافه همشونم خسته و داغون بود مریم کلی عذر خواهی کرد که قنادی نبود و فلان منم حرفشو باور کردم چون تلفن خش خش میکرد احتمال دادم شاید اشتباه شنیدم دیگه آقا ما آبمیوه سفارش دادیم البته طعم آبمیوه هامون متفاوت بود اون یارو که سفارشامونو آورد یه چاقوی گنده ام با خودش آورد من هرچقدر فکر کردم چاقو براچیه؛؟؟ حالا این نامردا ام ریز ریز به هم میخندیدن یهو یه کیک با شمعای روشن گذاشتن جلوم تولدت مبارک خوندن یعنی به قدری ذوق زده شدم که حد نداشت فکر کنم من از بندگان برگزیده خدام که همچین دوستایی بهم داده^__^♡

با کلی وحشی گری کیک و خوردیم رفت مریم آب انار سفارش داده بود به ولی نتونست بخوره گویا خیلی بد مزه بوده بقیه بچه ها هم خوردن و تایید کردن حالا من اینقدر خندیده بودم که تا سه ساعت بعدم نمی تونستم فاز جدی بگیرم بعد داشتیم بلند میشدیم ،مریم گارسونو صدا میزنه میگه این و روت میشه جلو خواهر مادر خودت بزاری:)یعنی منو بگی هرچی سعی کردم قیافه جدی بگیرم با این حرف با خاک یکسان شد منفجر شدم از خنده .

حالا از اونجایی که ما قحطی زدگان سومالی بودیم به فاصله پنج دقیقه بعد کافه رفتیم پیتزا و کباب ترکی زدیم خیلی ام چسبید .

و در نهایت به سوی آشیانه هایمان بازگشتیم*__*

میدونید این داستان خیلی خیلی کامل تر و با اتفاقات بیشتره ولی حس میکنم همینقدرشم به زور خواهید خوند چه برسه کلشو-___-

آقا من خیلی سعی کردم عکساشو بزارم ولی نمیشه-__-

ای شمایی که این مطلب و می خونی تهش یه کامنت بزار من بفهمم یکی حوصلش کشیده:D

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۶ ، ۲۳:۱۴
گلبرگ مغرور :)

چهارده همین سال زندگیم نسبت به بقیه سالا از کیفیت خیلی بهتری برخوردار بود خودم کامل اینو حس کردم اینکه رفتارای عاقلانه تری داشتم تونستم آدمای اشتباه زندگیم و کنار بزارم و قشنگ ترینش این بود که تونستم به تعداد قابل توجهی از آرزو های کوچیک و بزرگم برسم از این بابت خیلی خیلی از خدا ممنونم.

چهارده سالگی شادتر زندگی کردم تقریبا هربار خواستم از حال و حوام بنویسم اینو احساس کردم هیچ تفاوتی با روزای دیگه نداره همون خوشحال همیشگی^__^

چهارده سالگیم صرفا یک عدد یا سال نبود یک دوره بود برای شناخت خودم. تو این دوره فاطین درونم و بهتر شناختم دروغ چرا عاشقش شدم بدجور💚

البته بگم این چیزی که میگم دوست داشتن خود با خودشیفتگی فرق داره😉

و از همه مهمتر تو چهارده سالگیم تونستم خجالت و کنار بزارم و برم سمت علاقم ایشالا که نتیجه خوبی داشته باشه^___^

یگانه فاطین عالم تولد خیلی خیلی مبارک🎁🎂🎊🎉 

در نهایت پونزدهمین سال زندگیم تموم شد و من الان رسما یک فاطین پونزده سالم با اراده ای قوی تر برای رسیدن به هدف😊

.

.

. این آهنگ پایینی عه هم قشنگ بیانگر احساسات و حرفای خودمه نسبت به خودم اصلا انگار ذهن منو خوندن این آهنگ ساختن خیلی حس خوبی میگیرم ازش😻



۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۶ ، ۰۱:۵۴
گلبرگ مغرور :)

سلام 

یه چند وقتی مسافرت بودم نه اینکه اینترنت نداشته باشم ولی خواستم از هر لحظه سفر استفاده کنم برا همین اصلا سمتش نرفتم.

اتفاق خوب نزدیک هم گذشت و الان یه اتفاق خوب نزدیک تر با فاصله کمتر از 24 ساعت در پیشه روعه😊

در نهایت اینکه کجا بودیم و جچوری گذشت و چیکارا کردیم تو پست بعدی و پستای بعدی که خاطرات این سفره توضیح میدم با تچکر مرسی اه✋

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۱
گلبرگ مغرور :)

همین الان تو فرودگاه امام خمینی ام در چند قدمی رسیدن به آرزو ^___^

#اتفاق_خوب_نزدیک

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۶ ، ۱۷:۴۵
گلبرگ مغرور :)

تا اتفاق خوب نزدیک کمتر  بیست و چهار ساعت مونده#هووورااا

این آهنگ پایینی عه هم در راستای شاد کنندگی است حال داشتید بگوشید #__#

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۶ ، ۲۰:۰۸
گلبرگ مغرور :)