(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

یک لیست دارم از اولین هامون، اینکه توی چه تاریخ و ساعت و خیابونی اتفاق افتادن و حالا با تو جدا این اون شهری نیست که من همیشه می‌شناختم. 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۰۲ ، ۲۳:۴۴
گلبرگ مغرور :)

سوگ واقعا مرحله عجیبیه 

دویستا حس متفاوت از طرفین هجوم میارن سرت و خفه ات میکنن و جالبیش اینه در حالی که این نبرد درونی باعث میشه نفس کشیدن هم برات یه چالش باشه اون بیرون زندگی عادی با سرعت در جریانه انگار نه انگار که تو تیکه تیکه شدی؛ تیکه هات رو جمع کرده نکرده باید دنبال اون هم بدویی.

واقعا عادلانه نیست!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۰۲ ، ۱۸:۵۴
گلبرگ مغرور :)

شنبه پدربزرگم رو از دست دادم.

دیروز به اصرار خودش از کارش مرخصی ساعتی گرفته بود تا بعد امتحانم ببینتم.

برای منی که تمام این چند روز خونه تنها مونده بودم و حوصله زندگی و آشپزی رو با هم نداشتم و طبیعتا تمام چیزی که خورده بودم وعده های سرد و آماده بوده قرمه سبزی خونگی آورده بود:)

بعد ازم خواست حرف بزنم؛ از تمام این چند روز بگم, از احساساتی که تجربه کردم و میکنم؛ و در برابر حرفام بهترین شنونده دنیا بود.

ظهر سه شنبه, بیست و شش دی ماه هزار و چهارصد و دو شمسی, تهران, زیر درخت های بلوار کشاورز بارزترین چیزی که میشد حس کرد ارزش و امنیت بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۰۲ ، ۱۴:۴۳
گلبرگ مغرور :)

دیشب که برگشتم خونه چون مهمون داشتیم و نمیخواستم باهاشون مواجه شم گفتم میشینم تو سالن اجتماعات خونمون تا برن بعد برم بالا.

به خودم اومدم دیدم تا ساعت دوازده شب نشستم تو سالن تاریک و دارم آسمونو نگاه میکنم و ناخودآگاه از فکر کردن به چیزی که گذشته لبخند میزنم، شت!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۰۲ ، ۱۳:۲۸
گلبرگ مغرور :)

تصمیم گرفتم به جای انقدر هیت دادن اون توجه و علاقه ای که لایقشه رو بهش بدم و it is kind of crazy!!!!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۰۲ ، ۱۹:۱۰
گلبرگ مغرور :)

ماهسون تو یکی از آهنگاش میگه تو یه حالی ام که حتی اگه کشتی هام بسوزن هم برام مهم نیست.

فکر کنم کشتی هام دارن میسوزن نمیدونم اصلا عدم قطعیت قطعی ترین چیزیه که این روزا تجزبه اش میکنم؛ روی زمینم یا ته دره؟ دارم دست و پا میزنم یا مدت مدیدیه که غرق شدم؟

یا اصلا ژرفایی که توش سقوط کردم تا کجا ادامه داره؟

خودمو نمیدونم،خودمو نمیشناسم، خودمو نمیشناسم، خودمو نمیشناسم و این غریبه داره بهم آسیب میزنه؛احساساتش, تصمیماتش, کاراش, برام ناشناست نامفهومه و نمیتونم حلش کنم.

منی که احساسات رو به شدید ترین شکل ممکن تجربه میکنم الان توی پیچ یه هزار تو گیر کردم؛ گنگم, گیجم, توانایی تشخیص داستان از دستم خارجه,چشمام رو بستم و دارم میرم؛ به جهنم که چند صباحی هم اینجوری سرشه البته اگه فقط این خود گم گشتگی محدود به چند صباح باشه!!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۰۲ ، ۱۴:۱۷
گلبرگ مغرور :)

دختر جوان گمشده تا گردن در یاس فلسفی فرو رفته است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۲ ، ۲۰:۳۶
گلبرگ مغرور :)

پنج هفته است توی هرگالری ای که میرم جلوی هر نقاشی و عکس و مجسمه ای که وایمستم اولین سوالم از خودم اینه:حست چیه 

دارم یاد میگرم احساسات رو بیشتر به رسمیت بشناسم واضح تر لمسشون کنم و بتونم کلمات درستتری رو برای بیانشون پیدا کنم و این فقط راجع به چیزی که ترکیب رنگ و فرم و خط ها رغم زدن نیست راجع به کلشه، کل چیزی که در فرآیند زیستن متحمل میشم.

 شاید فقط زیادی دیوونه و ادایی ام.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۰۲ ، ۲۳:۲۳
گلبرگ مغرور :)

(:she chose herself and the game changed

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۰۲ ، ۱۳:۳۴
گلبرگ مغرور :)

۴۸ هشت ساعت گذشته برای من عصیان بود .

نترسیدم ، سکوت نکردم ، باج ندادم ، فریاد کشیدم،  از حقم دفاع کردم و خودمو از یه رابطه سراسر توهین‌آمیز فرسایشی کشیدم بیرون . 

حالا از همیشه سبک تر و قوی ترم و میدونید چیه ؟ این بهترین حس دنیاست.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۱:۲۵
گلبرگ مغرور :)