(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

۱۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

حالم خوب بود یعنی تا همین پنج دقیقه پیش که فکر میکردم همه چیز قراره طبق روال سابق خودش ولی با تاخیر انجام بشه حالم خوب بود

بات

اونی که برام خیلی مهم بود پیام داد که خب درسته تو یه ساله سرویس شدی ولی ما نحوه پذیرشمون رو عوض کردیم و شرط معدل برمیداریم

کم مونده آتیش بگیرم دیگه

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۲۵
گلبرگ مغرور :)

دیروز برای امتحان عربی رفتم خونه هاجر

در واقع ما برای همه امتحانای ترم دور هم جمع میشیم و درس ها رو تقسیم میکنیم این به این معنا نیست که هر کس فقط درس خودش رو بخونه به این معنیه که اگه از اون درس سوال اومد تو امتحان اون فرد باید تو کتاب دنبالش بگرده:دی)

خلاصه بعد امتحان رفتیم آرایشگاه،جفتمون موهامون رو کوتاه کردیم اما....

آرایشگر محترم یه مدلی صد و هشتاد درجه اون ور تر از عکسی که هاجر نشون داد موهاش رو زد بعد برگشتیم خونشون هاجر تو آینه نگاه میکرد و همزمان که داشت قهقهه میزد گریه میکرد خیلی شرایط عجیبی بود همه وحشتناک خندیدیم هم وحشتناک ناراحت شدیم :(

°با اجازتون نمیتونم برا دوشنبه هفته بعد صبر کنم اصلااااااا شیرینی مناسبت دوشنبه رو باید با دستام خودم درست کنم*___*

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۸ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۰۷
گلبرگ مغرور :)

پسر ولی من به طرز بی رحمانه ای دارم فراخ ترین و جالب ترین امتحان ترم قرن رو تجربه میکنم ،کاپ بی اخلاقی رو هم کاملا به کتفم گرفتم:دی)

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۹ ، ۲۰:۱۱
گلبرگ مغرور :)

باید یه انشاء می نوشتیم راجب 'کرونا و فارغ التحصیلی' و این مکالمه من و هاجره درباره این موضوع اولش هم هاجر داره راجبه چیزایی که بچه ها نوشتن حرف میزنه:/

 

پ.ن:تنها دوازده روز باقی است*_______*

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۰۱:۲۳
گلبرگ مغرور :)

به نام خدا

بسیار کِدِرَم.

پایان

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۹ ، ۲۲:۱۴
گلبرگ مغرور :)
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۷ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۵۸
گلبرگ مغرور :)

دیشب مایه لواشک آلبالو درست کردم ریختم تو سینی بعد کل شب رو همونجا رو میز ناهار خوری موند و صبح که بیدار شدیم دیدیم  خشک شده و آمادست:|||

آخه چجوری بدون آفتاب و بدون گرما خشک شد؟¿

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۵۸
گلبرگ مغرور :)

دو هفته است به کانون گرم زبان آموزی بازگشتم و شروعش اینجوری بود که معلمم زنگ زد گفت من دارم کلاسارو شروع میکنم اگه توعم می خوای بگو که برنامه ریزی کنم

منم راستش زیاد راغب نبودم و نگران تداخلش با وضعیت شَلَم شوربای الانم بودم ولی بله رو گفتم و خب شاید باورتون نشه تو این دو هفته کلی روحیه ام بهتر شده و خب اتفاق خاصی یا افزایش فشاری رو چندان شاهد نبودیم:/

.

والدین یک هفته مسافرت بودن و من بودم داداشم

بزارید اینجوری توصیفش کنم،اون یک هفته بهششششت خالص بود

یعنی اون که کلن پای گیم بود منم شب که میشد کتاب هارو میبوسیدم و به آغوش فیلم های سخیفم پناه میبردم تا نزدیک صبح

صبحانه سیب زمینی سرخ کرده می خوردم

خونه در سکوووت کامل بود

هیچکس با هیچکس حرف نمیزد

اصلا نمیفهمید دنیای در سکوت چقدر زیباست:)

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۳۶
گلبرگ مغرور :)

کار آخر رو براش فرستادم برام مهم نیست چی میخواد بگه چی می خواد بشه وویس هاشم نمیتونم گوش کنم چون صداشو که میشنوم یاد اولین روزایی که تو کارگاهش فهمیدم اظطراب چیه میوفتم،یاد تمام مشکلاتی که اظطراب برام داشت،یاد قرصایی که میخوردم تا ضربان قلبم پایین بیاد،یاد کنترلی که از شدت لرزش روی دست و پام نداشتم،یاد چهل هشت ساعت هیچی از گلوم پایین نرفتن و مداوم اسید معده بالا آوردن،صداشو که میشنوم سر تا سر وجومو نفرت برمی داره

یاد اون روزی میوفتم که امتحان آخر ترم بود و از شدت ترس و اظطراب وصیت نامه نوشتم چون فکر نمیکردم حتی یک درصد زنده بمونم

من شاید اون رو فراموش کنم ولی مریضی ای که انداخت توی جونم و توی یک سال اخیر رو همه ی کار های من خیلی تاثیر گذاشته،اون چی؟اون رو هم میتونم فراموش کنم؟؟

خانم آ ،تو برای من نماد منتهی های نفَهمی،بیشعوری و اِدِعایی چیزی که یادم میندازه میتونی کالبد انسانی داشته باشی اما هیچ بویی از انسانیت نبرده باشی و یادآور نِفرت نَفرَت و نفرتی :)

دو سال از زندگیم رو پیوسته با حسای بد گره زدی حتی وقتی نبودی و من امروز نمیتونم باور کنم که برای همیشه از وجود شیطانیت خلاص شدم

این یکی از بهترین باور نکردنیای دنیاست^^

 

پ.ن: حالاا اااهله دان دان دان هله یدانه یدانه

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۵۰
گلبرگ مغرور :)

امروز آخرین زنگ ادبیات بود و معلم ادبیاتمون یک وویس بلند بالا حول محور خداحافظی با ما گرفته بود

خدا شاهده به ازای هر ده ثانیه از وویس سه بار گفتم به کتفم!!

در کل شاید اینقدر بی احساس بودن طبیعی نباشه ولی خب اونم مشکل من نیست!!

فردا آخرین جلسه خانم آ است و اینقدررر ذوق مندم نمیتونم بشینم کاراشو انجام بدم

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۴۲
گلبرگ مغرور :)