(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

۱۹ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

تا چند دقیقه دیگه مامانمو بعد هیفده روز میبینم#خوشحالی ^___^

پ.ن:من برنگشتم خونمون مامانم داره میاد اردبیل😅

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۲۱
گلبرگ مغرور :)

گوشه ای از کامنتای دختران سرزمینم زیر پست یک پسر زیبا روی در اینستاگرام:)

ما کی اینقدر ظاهر بین و سبک شدیم:)

متاسفم فقط.

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۶ ، ۲۰:۰۲
گلبرگ مغرور :)

راجب من چی فکر میکنید یا تصورتون از من چیه؟

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۱۲
گلبرگ مغرور :)

آقا یه چند وقتیه که مسابقات نمیدونم چیه والیباله ،که میزبانیشو اردبیل به عهدیه گرفتع*__*حالا ازین بگذریم.

امروز با خاله و دختر خاله رفتیم سینما که فیلم رگ خواب و ببینیم شانسمون دقیقا امروز فیلم و عوض کرده بودن جاش سارا و آیدا رو گذاشته بودن:)

دیگه رفتیم سارا و آیدا رو دیدیم ولی یه چی بگما اینقدددررررر این فیلم مزخرفه اینقدددرررررر مزخرفه که حد نداره اصلن:)

منکه از وسطاش با گوشیم بازی کردم خالمم خوابش برد دختر خالمم ناچار دید که بعدا ازمون پرسیدن راجبش بتونیم جواب بدیم:)

بعد سینما خالم گفت طبقه آخر فلا پاساژ رستورانه بیاین بریم غذای اونو امتحان کنیم ماعم از ه همه جا بی خبر راه افتادیم . یک رستوران لاکچری که نه سوپر لاکچری ای بودا یعنی مانتو فرم خدمه هاشون بالای 400 اگه قیمتش نبود زیرشم نبود در این حد حالا منم اینقدر خودمو سرزنش کردم که تو میخوای بری ماست بخری از سوپری بهتر از این چیزی که تنته لباس میپوشی و فلان://

خلاصه پیتزا سفارش دادیم و خدایی اگرچه یکم قیمتش زیاد بود ولی پول جاشونو نگرفتن واقعا هم کیفیت داشت هم فوق العاده خوشمزه بود♡

داشتیم غذا میخوردیم یهو دیدیم ملت دارن دست میزنن خدمه ها ام عین پروانه دارن دور چند نفر میچرخن یکم که نزدیک شدیم دیدیم عهع اینا تیم تدارکات تیم ملی والیبال ان*__*

خلاصه اینگونه دیگه-__-

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۰۴
گلبرگ مغرور :)

دیروز طی یک حماسه ی باشکوه خط چشم کشیدم*__*

برای اولین بار اینقدر خفن شد چون من هر موقع میام اینکارو کنم اینقدر داغون و مسخره و تابه تا میشه که کلن پاکش میکنم😐

آقا خلاصه هر کی اومد گفت واقعا خودت کشیدی؟مطمئنی کسی برات نکشیده؟

الانم خیلی پشیمونم باید ازش عکس میگرفتم میدادم اندازه دیوار پذیراییمون کاغذ دیواریش کنن بعد میزدم به پذیرایی هر مهمونی میومد میگفتم ببین  این کار منه ها😂😂

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۰۵
گلبرگ مغرور :)

دیروز خونه ی یکی از خاله هام رفتم رو ترازو و بعد دیدن افزایش وزن چشم گیرم فهمیدم نه تنها این زندگی دیگه زندگی نمیشه و گند خورد به آرمان های امام بلکه اینکه همه بهم میگفتن لاغر شدی دروغی بیش نبوده:)

قشنگ افسرده شدم گفتم چه کوفتی چه لاغری که اهل فامیل با گفتن عبارت قدت یه عالمه بلند شده اصلنم چاق نیستی مقادیری این درد رو تسکین دادند

در نهایت به این نتیجه رسیدم که من همینی ام که هستم پس به جای حرص خوردن برم بعد ماکارونی و بستنی آش دوغ بخورم والا^__^

اصلن به درک که چاق میشم غذا رو عشقه وااالا*__*

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۶ ، ۲۰:۴۲
گلبرگ مغرور :)

خواستم براتون یه چیز جدید تعریف کنم منتها اینقدر مامان بزرگم پرید وسط ذهنم که فلان چیز و بیارم بخور یا الان چیز دیگه کلن یادم رفت داستان چی بود:)

زیادی مهربون بودن هم اعصاب خورد کنه دیگه:/

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۱۸
گلبرگ مغرور :)

اپیزود اول:دیشب نزدیکای ساعت دو خیلی سوسکی وارد آشپزخونه شدیم و از اونجایی اهل منزل خواب بودن با بدبختی تمام ،چیپس ورداشتیم و دوغ نوشیدیم و اصلا چه کسی عین ما دو تا تو این دنیا هست که دلخوشیش بی صدا ورداشتن چیپس باشه؟؟؟/

....

اپیزود دوم:آقا من میدونم رتبه ی کنکور یه چیز شخصیه ولی خدایی وقتی کرم فضولی بیوفته به تنت دیگه نمیشه کارش کرد علی الخصوص اگه یه دختر دایی داشته باشی که در جواب اوضاع چطوره بگه :نه بد شده نه خوب/آخه مگه بی سوالیه-__-

...

اپیزود سوم:همین الان که دراز کش داشتم براتون مینوشتم مامان بزرگم وارد اتاق شد منم از جام پاشدم و در این حال مامان بزرگ فرمود راحت باش استراحت کن:)

یعنی خانواده اینقدر به خستگی من پی بردن که بعد از اینکه از خواب بیدار میشم میگن استراحت کن(یه همچین خسته ای ام من)

...

اپیزود چهارم : دیروز رفته بودیم گردنه ی حیران و اینجانب سورتمه سوار شد خواهرانه ازتون خواهشمندم اگه از سرعت و ارتفاع و هر کوفت دیگه ای میترسید آقا سوار نشید ملت میخوان سرعت و هیجان تجربه کنن اونوقت یه الاغ دراز گوش جلوشون همش با ترمز میره نمیزاره اینا سرعت بگیرن:)یعنی اینقدری که دیروز حرص خوردم سر سورتمه تمومی نداشت آخرشم که پیاده شدم هرچی از دهنم درومد بار دختره کردم خب تو که می ترسی سوار نشو کوفت ملت کردی-__-

البته وقتی شب شد و دیگه خلوت بود برای بار دوم سوار شدم اینقدر گاز دادم که از دلم درومد^__^

تله کابینم سوار شدیم وقتی رسیدیم بالای کوه اینقدر باد و بود که خدامیدونه البته که خیلی ام خوب بود به نظرم غروب آفتابم نگا کردیم که این پایینی عکسشه البته که عکس خورشید نیست ماهه ولی حالا

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۳۰
گلبرگ مغرور :)

امروز کلی اتفاق افتاد ولی نامبرده حال توضیح ندارهد:دی)

علی الحساب آیدی اینستاگرام نامبرده را داشته باشید اگر آومدید سری بزنید تو دایرکت بگویید بلاگرید مرسی اه:)

آدرس: 

_.fatin._

پ.ن:هرکی ریکواس بده ولی دایرکت نده خره 😂😂

میخوام بفهمم کیا از بلاگ تو پیجم دیگه عه انتظار زیادیه؟؟؟؟///

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۶ ، ۲۳:۰۳
گلبرگ مغرور :)

پریشب گودزیلامون رفت اونم در حالتی که مامانش سعی کرد تا آخرین وقتی که میشه بمونه ،بمونه.#فرصت_طلب

....

دیشب رفتیم سینما فیلم پنج عصر و دیدیم خدایی اونقدرم که میگفتن چرته نبود فقط اعصاب خورد کن بود بعدش رفتیم پتیزا زدیم کلن از دلمون درومد ^___^

....

در اردبیل آشی وجود دارد به اسم آش میوه که نامبرده معتقد است با اختلاف کمی از لازانیا بهترین غذای جهان است و دیروز عین یک تهرانی ندید پدید هنگامی خاله اش فریاد زد فاطی آش حاظره چنان حمله ای برد که دست کم تعداد کاسه های آش خورده ی برآورده شده در یک ساعت شش عدد می باشد باشد که رستگار شود*__*

....

هوای خونه ی مادر بزرگ فقط دراز کشید و ولو شدن میطلبد از این رو که اینجانب تمام چند روزی که اینجاست را روی مبل های مختلف در حال ریلکس کردن هست قوم و خویش به نامبرده لغب کوالا دادند")

....

همانا چیزی حرص درار تر از این نیست که مطلبت پاک شه دوبار بنویسیش-___-

در آخر هم میخوام یه اسم بی ربط بزارم برای مطلبم همینی که هست:)

...

بعدا نویس:یک دوست سابقی که در برهه ای از تاریخ خیلی بدی کرد و آخرشم همه ی کاراشو انداخت گردن من بهم پیام داده :آشتی کنیم یا زوده؟

چه کنم به نظرتون؟اصلا جوابشو بدم؟

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۳۲
گلبرگ مغرور :)