(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

زمستون گرم

چهارشنبه, ۲۷ دی ۱۴۰۲، ۰۲:۴۳ ب.ظ

شنبه پدربزرگم رو از دست دادم.

دیروز به اصرار خودش از کارش مرخصی ساعتی گرفته بود تا بعد امتحانم ببینتم.

برای منی که تمام این چند روز خونه تنها مونده بودم و حوصله زندگی و آشپزی رو با هم نداشتم و طبیعتا تمام چیزی که خورده بودم وعده های سرد و آماده بوده قرمه سبزی خونگی آورده بود:)

بعد ازم خواست حرف بزنم؛ از تمام این چند روز بگم, از احساساتی که تجربه کردم و میکنم؛ و در برابر حرفام بهترین شنونده دنیا بود.

ظهر سه شنبه, بیست و شش دی ماه هزار و چهارصد و دو شمسی, تهران, زیر درخت های بلوار کشاورز بارزترین چیزی که میشد حس کرد ارزش و امنیت بود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۱۰/۲۷
گلبرگ مغرور :)

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی