(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

یه نفر اینجا برای اولین بار تنها رفته دندونپزشکی و احساس میکنه مرز های استقلال رو درنوردیده.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۴۸
گلبرگ مغرور :)

●اینطوری شروع کنم قرار بود امروز که میشه ۱۷ شهریور یه خبر بهم برسه و از صبح ۷۸۹۶ باار ایمیلمو چک کردم نیست آقا نیست منو یادشون رفته:'( دق مرگ شدم از انتظار

 

● یه لباس دوختم که به چشم پیراهنی زیباتر از برگ گل و به چشم مانتویی زشت زشت زشت البته شایدم بخاطر اینه که مفهومی به نام 'مانتوی زیبا' اساسا وجود خارجی نداره ،مانتو اساسا لباس زشت و بلاتکلیفی هستش.

 

●برای معاینه یه دندون رفته بودم دندون پزشکی که خب دکتر بهم گفت دیر اومدی نخواه زود برو کل دهنت از اول باید سرویس شه بانو لیکن با مجموعا ۱۱ آمپول خورده شده و ۹.۵ دندون درست شده سرپا هستم گرچه که کلن دهنم طعم دندون پزشکی میده و عضله های سمت راست صورتم رو احساس نمیکنم اما سرپام.

خبر خوب اینکه فقط دو و نیم تا دندون دیگه باقی مونده 

و خبر بد اینکه هنوز دو و نیم تا دندون دیگه باقی مونده:|

 

●شما فکر کن روز شنبه شیش تا آمپول خورده بودم و دهنم دو ساعت باز بود بعد دستیار دندونپزشک ازش پرسید دیگه چقدر از کارهای بیمار مونده اونم گفت یه دندونشم بکشم تموم میشه!!!

منو میگی سکته رو رد کردم تا لحظه ی آخر استرس استرس که اینا چرا به من نگفتن قراره دندون بکشم که تهش معلوم شد منظورشون یکی دیگه بود.

 

●می خوام بگم برام دعا کنید ولی خب هرچی فکر می کنم میبینم دعاهای ما تو یه چیزی که از قبل تعیین شده هیچ تاثیری نداره مثل اینکه قبل از اومدن نتایج برای یه کنکوری دعا کنیم رتبه اش خوب شه خب اون دیگه امتحانشو داده نتایجشم مشخصه دعای ما برای چیه؟؟

 

●ولی کاش اون ایمیلِ که قراره بیاد به سویم محتویاتش خوب باشه*__*

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۱۵
گلبرگ مغرور :)

دیروز دندون پزشکی بودم نمیدونم بخاطر کارای سنگین دندون پزشکیم بود یا هرچی اما شب تب کردم.
بهم قرص مسکن و خواب آور دادن و تا صبح تخته گاز خوابیدم واقعیت اینه که حس یه خواب سنگین بدون کابوس و ده بار بیدار شدن رو کاملا یادم رفته بود .صبح که بیدار شدم از ته ته دلم به تمام کسایی که وقتی صبح از خواب پا میشن کاملا خستگیشون در رفته و شبیه کسایی که کل شب مشت خوردن نیستن،حسودیم شد،این بزرگ ترین حسادتیه که تو کل زندگیم کردم.
تصور کنید یه بچه ای رو که برای رسیدن به اسباب بازی مورد علاقش مدت ها به تمام اوامر والدینش تن داده و یک عصر از خواب بیدار میشه و میبینه بچه ی یک مهمون ناخونده اسباب بازی رو خراب کرده.
ماه گذشته من همون بچه بودم که بعد اون اتفاق دو هفته ی تمام نه با کسی حرف زد نه پاشو بیرون از خونه گذاشت فقط به سقف زل زد ،اما و اگر ها رو تو ذهنش مرور کرد و زار زار گریه کرد.
تک تک اون لحظه ها رو دنبال مقصر گشتم 'یه چینی خفاش خور یا یه چینی ای که در آزمایشگاه رو باز گذاشته 'دیگه چه فرقی داشت نتیجه گیری این شد که از تمام چینی های دنیا بدم میاد و درسته که این کاملا نژاد پرستیه اما نمی تونم نسبت به عامل بدبخت شدن این همه آدم بی حس باشم!!
نزاشتم کسی متوجه شه و تقریبا هم کسی متوجه نشد این وسط رفتم پیش تراپیست و بهش گفتم که از وقتی یادم میاد هرشب دارم کابوس میبینم و خوابم خیلی سبک و بلاه بلاه
از اون ور هم معلوم شد که اضطراب پنهان دارم و یعنی حتی وقتی خودم فکر میکنم چیزیم نیست در واقع خیلی هم چیزیم هست فقط خودشو نشون نمیده و این قضیه عمیقا من رو ترسوند.
بعد تر چند بار سعی کردم وویس بگیرم و توی وبلاگم حرف بزنم اما هر بار به این نتیجه رسیدم که حرف زدن من از این موضوع برای دیگران چه سودی داره؟؟
درست اون لحظه هایی که حالم داشت بهتر میشد دو تا ایمیل بد گرفتم و نه به اندازه ی قبل اما باز هم کِدِر شدم
فکر میکردم برا اون جایگاه مناسب ترینم سه سال درس اون رشته رو خوندم و مهارت هاشو یاد گرفتم اما خب فیلترچی مورد نظر جور دیگه ای فکر می کرد.
سعی کردم از زندگیم عقب نمونم بعد از گذشت هزاران کیلومتر از A1 رفتم امتحانش رو دادم و با نمره ی ۹۶ پروندش رو بستم
شروع کردم به جمع کردن اتاقم هرچیز کوچیکی که منو یاد خاطرات بد این چند سال می نداخت ریختم تو کیسه تحویل بازیافت دادم کاغذ دیواری اتاق رو کندم اونم جزو چیزایی بود که منو یاد شب و روزایی که با نکبت گذری شد مینداخت
کلاس رانندگی ثبت نام کردم شروع کردم به دیدن سریال های بسیار بسیار فاخر،ارتباط برقرار کردن با آدمای غیر هم زبان و چالشای جدید
نمی دونم شاید کم کم دارم یه بر میگردم به زندگی.

 

پ.ن:ترجمه ی عنوان: بلند شو بریم زمان داره می سوزه

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۱۹
گلبرگ مغرور :)