(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

۲۰ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

و او در شبی آخر تابستانی آمد مو رنگ کند اما هفتاد درصد رنگ را به پیشانی اش مالید و نیم ساعت بعد متوجه شد رنگ پاک نمیشود پس خاک بر سر شد:|

دختری هستم با پیشانی آبی و چتری های سبز چمنی،سوپر ایده آل:/

فاجعه به قدری وحشتناکه که نمی تونم از پشت تلفن بگم لذا منتظرم مامانم فردا از سر کار بیاد و تحقیقات میدانیشو شروع کنه بلکه راه حلی کشف کنه

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۵۲
گلبرگ مغرور :)

دیروز از جمعه زیبام داشتم تعریف میکردم که یهو آخر شب همش پوچ شد

ویدیو ای که ابی طرفداراش و سورپرایز کرد دیدید؟ رسما تیری بود تو قلب منم

اینقدر که گریه کردم باهاش بیشتر از ده بار نگاه کردم و هر سری ام اشکم درومد

ملت چرا اینقدرررر خوش شانسن واقعا؟!!!!!!!

حالا من دیشب خواب دیدم که منم جزو اون سورپرایز شنودگانم ولی قبل ضبط میفهمم و میرم سورپرایز بقیه رو خراب میکنم در آخر هم آقای ابی بجای اینکه بغلم کنه دعوام میکنه،خیلی شیک:|

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۰۳
گلبرگ مغرور :)
خداروشکر یه هاجری داریم وقتی بهش میگیم حالمون خوب نیست ورمون میداره میبره پارکینگ پروانه تو دل قشنگیجات اخفالمون میکنه یه صندلی بچه از آقای نجار بگیریم،باهم گل و گیاه بخریم بعد بریم باغ کتاب با اون صندلی مسخره بازی دراریم مجموعه رو بزاریم رو سرمون
بستنی گوسفندی حالت تهوع آور بخریم ،شربت تخمی بخوریم،چیزای جدید سفارش بدیم و جلومون یه جنگل بزارن ، خل باشیمو شاد
هاجر تنها کسیه که باعث میشه من با شلوار کوتاهم جوراب صورتی خال خالی بپوشمو اصلن خجالت نکشم
یدونه ازین آدما براتون دعا میکنم
و بهتر از اون بیام خونه ببینم حضرت مادر برای من لازانیا پخته
آیا جمعه ازین زیباتر هست؟؟
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۲۷
گلبرگ مغرور :)

اصلن نمیدونم از کجا و چجوری باید شروع کنم فقط میدونم اگه حرف نزنم میترکم

پیشاپیش ببخشید اگه در هم برهم نوشتم

میدونید دقیقا از دیروز که برگشتیم خونه دپرسم ،پوشک فلان برابر شده دارو نیست پراید شونصد میلیون چی چی چی

و خیلی چیزا که بهتر از من میدونید

من خیلی امید داشتم خیلی خیلی اما دقیقا همونجوایی که فکر میکنی دیگه بدتر از این نمیشه ،دقیقا بدتر از این میشه

دقیقا همونجایی که فکر میکردم خب دایی تو بیمارستان بستریه دیگه فردا پس فردا مرخص میشه،بابا زنگ زد خونه و گفت دایی فوت کرده

همونجایی که فکر میکردم دیگه بیشتر از یازده هزار تومن نمیشه بیشتر شدووو..

چیه این سیاست کوفتیمون که حتی یه راننده تاکسی تو کشوارای مجاور همش تکرار میکرد،شما آیندتونو نمیبینید شما با همه جنگ دارید

اصلن چرا با همه جنگ داریم

زیر فشار این تند رویا تنها کسی که خرد میشه منو شما و مردمیم

دیر و زود داره ولی سوخت و سوز نداره

ما هم نسل پیامبر نیستیم که وقتی با بقیه مشکل پیدا کردیم بریم بیرون از شهر و با بدبختی زندگیمونو ادامه بدیم

این وسط فیلمایی رو میبینم که یک سری به اصطلاح(فاطی کماندو)میوفتن رو سر کله زن و بچه ملت و اینکه مدام تکرار میکنن تقصیر ماست که شما اینطوری شدید!!

اعصابم از تفکر 'اینکه لباس من تن تو نیست یعنی تو داری اشتباه میکنی' بدم میاد

اینقدر ابلهیم که تو قرن 21 تو خصوصی ترین و بی ربط ترین چیز های زندگی هم دخالت میکنیم

حریم خصوصی چیه پس،وقتی رفتارت،حقوقت،افکارت و حتی لباست باید طوری باشه که اونا میگن

تو فرودگاه وقتی داشتیم برمیگشتیم گریم گرفت قشنگ ازینکه دوباره داریم میایم وطن،وطن خاکستری پر مشکل

به زندگی مامان بابام فکر میکنم با انقلاب به دنیا اومدن بعدم جنگ و اون گروهکا و تحریم و فلان فلان فلان

چی فهمیدن از زندگیشون؟

ما وضعیتمون ازونا بهتره ولی میترسم هرچقدر جلو تر پیش بریم بدتر و بدتر شه

نمیدونم سر شدم انگار

نمیدونم چی میخوام ، نمیدونم چه مرگمه ، گیر کسایی افتادیم که نه خودمون نه کشورمونو دوست ندارن و ازین بیشتر میسوزم

هرچند امروزمو با امید شروع کردم ولی اینا داشت تو کله ام سنگینی میکرد

پیشاپیش برای اینکه تو گونی نندازنم صلوات ختم کنید

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۰۰
گلبرگ مغرور :)

به زودی که شامل چند دقیقه یا چند روز میشه ،میام اینجا یه چیزی مینویسم

فقط کاش بتونم زودتر این ژولی پولیای ذهنی رو مرتب کنم تو جمله پچینمش هرچند که باب میل نباشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۳۲
گلبرگ مغرور :)

من سندروم سفر دارم  یا حداقل فکر کنم مامانم اسمشو از خودش دراورده ولی قضیه اینطوریه من وقتی میرم مسافرت  48 ساعت اول اصلن اشتها ندارم و هیچی از گلوم پایین نمیره هیچی

با مامانم که رفتیم مسافرت تنها چیزایی که من تو دو روز خوردم یه دلستر بود با یه ذرت مکزیکی کوچیک (تازه اونم به زور) البته بعدش به زور غذا داد بهم:|

خیلی وقت بود میخواستم راجب جنوب بنویسم حالا که اینا رو گفتم بزارید کلن بگم

یک اینکه من جنوب ایرانو خیلی دوست دارم و چند بارم تو بلاگ گفتم دوست دارم مسافرت برم اونجاهارو و اساسی بگردم و این مسافرتی که رفتیم کاملن یهویی بود 

مامانم برنامه شغلیشو یه جوری چیده بود که آخر خرداد بره اردبیل بعد یادش افتاد خاله ام دانشجوعه و امتحانای ترمشه و چون با مامان بزرگ زندگی میکنه درست نی ما بریم

از اونورم تازه از شمال برگشته بودیم و حداقل تو برنامه های نزدیک مسافرتی در کار نبود

یهو هفته آخر امتحانا مامانم گفت فلان تور ،برنامه قشم گذاشته منم آخر این ماه مرخصی ام کلن ، بریم؟

بابا و امیر بهونه آوردن ولی خب منکه عین اونا لوس نیستم و اینطوری شد که مامان بلیط گرفت

دقیقا روز بعد پایان امتحانا رفتیم مامانم کلی باهام تا کرده بود که هوا گرمه و باید تحمل کنیم و اینا بعد موقع فرود اومدن هواپیما مهمانداره گفت به دلیل دمای بالای هوا ممکنه موقع فرود هواپیما تکون بخوره،اینجا فقط میتونستم گرما رو تصور کنم که چقدر زیاده ولی وقتی که موقع پیاده شدن رسید و به طرز فجیعی خرد تو ذوقم

یه حرارتی میزد تو صورتت که اصلن نگم همونجا به مامانم گفتم،غلط کردم بیا برگردیم ولی خب برای اظهار نظر خیلی دیر شده بود:|

از فرودگاه تا شهر قشم پنجاه دقیقه راهه و تو همین مسیر برای بار دوم خرد تو ذوقم،یه جزیره خشک با (نمیدونم اینو چطوری بگم ولی کلی زاغه نشین)حتی تو همین مسیر یه آدم بود لاغر لاغر که هیچ لباسی تنش نبود،هیچی شما بودید این حجم از خشکی و فقر رو میدید یه جوری نمیشدید؟

(الان عین این فیلما میخوام بزنم ادامه دارد و بعدشم سه ته نقطه...


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۱۹
گلبرگ مغرور :)

ترکیب سیمز با اهنگ  داریوش عالیه اصلن اونم 2 صب:/

این وسط حرف زدنم اومد و میخوام یه چیز بی ربط تعریف کنم

من با اینکه دخترم ولی هم استادیوم ازادی رفتم هم استخر سانس مردونه:دی

حالا چطوری؟؟

 در کودکی بخاطر یه سانحه ای که برادرم و پسر همسایه سر من انجام میارن دوالدینم مجبور میشن موهای منو پسرونه خیلی خیلی کوتاه بزنن و خب دقیقن تو اون دوره عاشق پسر بودن شدم  در نتیجه لباسامم همه پسرونه بود

پس من از دختر خانواده به پسر خانواده تغییر کاربری دادم و قیافمم اصلن قابل تشخیص نبود که دخترم

ا.ونجا بود که پدر خاطره های ماندگاری رو برای من ساخت دو سه بار بردم استادیوم ازادی البته اگه بگید بازی کیو کی نمیدونم ولی با اینکه بیشتر از ده سال گذشته کاملن نقشه استادیومو بلدم

استخرم خیلی حال داد منو مینداختن رو کول دایی خدابیامرز اونم شنا میکرد من حال میکردم نفری بعدی ای ام خود بابا بود که یادم نمیاد چه بازی باهام میکارد فقط یه چیزایی گنگی که کنار استخر نشستمو یادمه

خلاصه همین دیگه:دی

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۷ ، ۰۲:۰۸
گلبرگ مغرور :)

خب من حوصلم سر رفت زد به سرم بیاید همتون از دو تا غذاهایی که هیچوقت به رسمیت نشناختید بگید:دی

فقط قبلش بگم چندشم میشه و اینا نها،مثلن خیلیا از کله پاچه بدشون میاد ولی باور دارن که یه جور غذاست،منظورم غذاییه که فک میکنید غذا نیست(اگه فهمیدی پاسخگو باشید)

اون دو تا غذا از نظر من

کوکو سبزی _ خورشت لوبیا چشم بلبلیه

در واقع منو اگه با چوبم بزنی لب به این دو بزرگوار نمیزنم آخه هیچ کدوم از امتیازای لازم برای به عنوان غذا شناخته شدن ندارن و حتی مایه ی آبروریزی غذاهای ایرانی هستن:|

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۲۵
گلبرگ مغرور :)

و ای بنده تو چه میدانی که 13 کیلومتر یعنی چه پس ایمان بیاور:)

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۰۱
گلبرگ مغرور :)

همین چند دقیقه پیش شمع بیست رو فوت کرد و من نمیدونم کی اینقدر زود گذشت که بیست سالش شد؟

تنها چیزی که ازین زمان یادمه منو و خودش بودیم که لگوهامونو ریختیم وسط پذیرایی و میزنیم تو سر کله ی هم:|

.

تا این هفته تموم شه من دق میکنم هرچند 8 شهریور خودش یادآور دور بودن از آرزوهامه هه:/

.

یه چیزایی ته اون کشو هست که داره اذیتم میکنه میخوام عین اون آهنگه فاز بگیرم که'یادگاریاتو بوسیدم ریختم دور' ولی خب این کارا فقط تو آهنگه که میتونه جالب باشه تو دنیای واقعی پشیمونی قد گاو را به همراه داره و بس:)

.

آره رفتم خونه آنه اینا و در ابتکاری بزرگ اون بازیه که چوبارو میزاری رو هم بعد میکشی تا برج خراب شه رو،به جای هر ردیف سه تا عمودی ،پنج تا افقی بازی کردیم :#نوابغ_مملکت

#غنچه_های_باغ_دانش

.

اما راجب چالش روز من،حقیقتش من عاشق داستانم،داستان آدما ،داستان طبیعت،داستان یک نقاشی یا هرچی،البته فک کنم به جای داستان باید بگم سرگذشت:دی

برای همینم مستند خیلی دوست دارم،یا فیلمایی که بر اساس واقعیت ساخته شده(البته اگه ژانرش ترسناک نباشه)

این چالشم درواقع این بود که آدمای مختلف بیان داستان یه روزشونو تعریف کنن و صرفه جویی در زمانو فلان فقط یه پوششه😂 البته شاید خود طرفم متوجه زمان هدر شدش بشه،به قول استاد قمیشی:این عمره توعه داره اینجوری حروم میشه و فلان..

و اینکه دلیل اینکه خودم نمی نویسم اینه که خب الان استراحتمه و منتظر یه روز پرکارم که بیام راجبش بنویسم و شوآف شه من چقدر کولم و فلان:|

شوخی کردم ولی اگه بخوام برای این روزامو بنویسمم این تصور براتون تداعی میشه:چه بچه ی تنبلی:|

شایدم هفته ی بعد که مسافرتم نوشتم که میشه یه جورایی کارایی که تو سفر کردیم،ولی خب این جزو زندگی روتین نیستش پس پیشاپیش بیخیال:|

شایدم برا فردا رو نوشتم:/

پ.ن:ولی جدا از شوخی اگه دوست داشتید چالش رو انجام بدید شاید واقعا موثر بود براتون(با احترام و لبخند واقعی نه فیک اسمایل این مسخره بازیا:)

چالش _روز_من

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۳۶
گلبرگ مغرور :)