سندروم سفر+رفتن به جنوب
من سندروم سفر دارم یا حداقل فکر کنم مامانم اسمشو از خودش دراورده ولی قضیه اینطوریه من وقتی میرم مسافرت 48 ساعت اول اصلن اشتها ندارم و هیچی از گلوم پایین نمیره هیچی
با مامانم که رفتیم مسافرت تنها چیزایی که من تو دو روز خوردم یه دلستر بود با یه ذرت مکزیکی کوچیک (تازه اونم به زور) البته بعدش به زور غذا داد بهم:|
خیلی وقت بود میخواستم راجب جنوب بنویسم حالا که اینا رو گفتم بزارید کلن بگم
یک اینکه من جنوب ایرانو خیلی دوست دارم و چند بارم تو بلاگ گفتم دوست دارم مسافرت برم اونجاهارو و اساسی بگردم و این مسافرتی که رفتیم کاملن یهویی بود
مامانم برنامه شغلیشو یه جوری چیده بود که آخر خرداد بره اردبیل بعد یادش افتاد خاله ام دانشجوعه و امتحانای ترمشه و چون با مامان بزرگ زندگی میکنه درست نی ما بریم
از اونورم تازه از شمال برگشته بودیم و حداقل تو برنامه های نزدیک مسافرتی در کار نبود
یهو هفته آخر امتحانا مامانم گفت فلان تور ،برنامه قشم گذاشته منم آخر این ماه مرخصی ام کلن ، بریم؟
بابا و امیر بهونه آوردن ولی خب منکه عین اونا لوس نیستم و اینطوری شد که مامان بلیط گرفت
دقیقا روز بعد پایان امتحانا رفتیم مامانم کلی باهام تا کرده بود که هوا گرمه و باید تحمل کنیم و اینا بعد موقع فرود اومدن هواپیما مهمانداره گفت به دلیل دمای بالای هوا ممکنه موقع فرود هواپیما تکون بخوره،اینجا فقط میتونستم گرما رو تصور کنم که چقدر زیاده ولی وقتی که موقع پیاده شدن رسید و به طرز فجیعی خرد تو ذوقم
یه حرارتی میزد تو صورتت که اصلن نگم همونجا به مامانم گفتم،غلط کردم بیا برگردیم ولی خب برای اظهار نظر خیلی دیر شده بود:|
از فرودگاه تا شهر قشم پنجاه دقیقه راهه و تو همین مسیر برای بار دوم خرد تو ذوقم،یه جزیره خشک با (نمیدونم اینو چطوری بگم ولی کلی زاغه نشین)حتی تو همین مسیر یه آدم بود لاغر لاغر که هیچ لباسی تنش نبود،هیچی شما بودید این حجم از خشکی و فقر رو میدید یه جوری نمیشدید؟
(الان عین این فیلما میخوام بزنم ادامه دارد و بعدشم سه ته نقطه...