(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

ولی حاظر بودم شهر توی کثافط غرق شه و نت ها رو قطع کنن و تنها راه ارتباطیمون دود باشه اما فردا نرم مدرسه تا ۸ فاکینگ ساعت با خانوم آ بگذرونم

کاراهام تا صبح طول می کشه و و توی این شبای بی خوابی تنها چیزی که بهش فکر میکنم اینه که عجیب خراب کردم با این انتخاب رشتم و مدرسه انتخاب کردنم.

به هر حال شعار من اینه که فردا آزادیم،یعنی اگه خانوم آ نکشتمون بعدش دیگه آزادیم:||

واقعا این بود زندگی؟:')

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ دی ۹۸ ، ۰۱:۲۰
گلبرگ مغرور :)

الان تنها چیزی که می خوام اینه که اینترنتا رو قطع کنن و یکشنبه تعطیل شه

وای پسر خییییلییی حال میده هم ریخت اون زنیکه رو نمی بینیم هم دیگه راه ارتباطی نداره کار بریزه سرمون و با یه مشتت حرف مفت رو مخ هامون یورتمه بره*___*

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۸ ، ۲۲:۲۷
گلبرگ مغرور :)

توی این هفته لعنتی تعطیلی می خواستم عقب افتادگی هامو جبران کنم تست های نزدمو بزنم ،ضعف هامو جبران کنم ولی از یکشنبه عصر که خانوم آ با بی منطق ترین حالت ممکن اندازه یک ترم کار ریخت سرم و خیلی طلبکارانه و بیشعورانه رفتار کرد به قدری اعصابم خورد و بهم ریختست که عملن هیچکاری نکردم ،ثانیه ای نتونستم تمرکز کنم، حتی کارای خودشو پهن کردم بکشم انگار که برای هر خط منحنی این جون من بود که از بدنم کنده میشد ،نتونستم و جمعش کردم و الان نشستم به تماشا،از فردا ام کلاسام شروع میشه و عقب موندگیای این هفته ام رفت رو بقیه آفرین زن احسنت به تو:)

نمی خواستم اینو بگم و من هیچوقت اینقدر بی ادب حرف نمی زنم اما شما این رو بخون و شدت فاجعه رو بفهم

من به این نتیجه رسیدم که حرومزادگی هیچ ربطی به ریشه و خانواده نداره حرومزادگی یک سبک رفتاریه که خانوم آ مهارت خاصی توش داره😏

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۸ ، ۲۱:۳۶
گلبرگ مغرور :)

پسر  این زنه خانوم آ جدا از یک عالمه کارایی که دیشب داده بود امروزم کلی مشق خارج از کتاب اضافه کرده و بچه ها بهش گفتن که خانوم ما که مسافرتیم وسیله نداریم چی و میدونید چه جواب داده دقیقا اینو گفته

''مشکل خودتان است لابد برایتان مهم نبوده''

واقعا اینقدر نفهمه؟

اوف اوف اوف ببین من معتقدم آدم به هیچ وجه نباید آرزوی مرگ حتی برای دشمنش کنه ولی با تک تک سلولای بدنم می خوام براش یه مرگ دردناک آرزو کنم و خودم در حالی که شاهد زجر کشیدنشم بهش لبخند بزنم لعنت بهت زن لعنننننننت

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۸ ، ۱۹:۳۷
گلبرگ مغرور :)

●سه دقیقه پیش در حالی که‌کاملن هوشیار بودم متوجه شدم بستنی تو قاشقمو اول فوت میکنم بعد می خورم:||||||||||||||||||||||

●خانوم آ یه ساعت پیش پیام داده که خب چون تعطیله و فلان کل کتابو خودتون طراحی کنید و رنگ کنید و لباساتونم خودتون بسازید و خب فاجعه اصلی این نیست فاجعه اصلی اون بچه های روانی ای هستن که پیامشو ریپلای میکنن و تشکر میکنن ازش با استیکر قلب و از اینجا تا جاده قزوین پرانتز:))))))

چند تا موضوع اینجا مطرحه

یک اینکه اگه که ما خودمون سبک رنگ آمیزی و اینارو بلد بودیم که خب چرا آموزش پرورش به این حقوق میده

دو اینکه همیشه غر میزد کتاب آشغاله یهویی چجوری به کتاب ایمان آورد،لعنتی متحول😂

سه اینکه بچه با چه منطقی ازش تشکر میکنن مثلن مرسی که پارمون‌کردی یا مرسی که با این پیام متوجهمون کردی هنوز همون عوضی هستی که بودی یا نمیدونم والا:/

.

راستش الان عصبی نیستم یعنی سر سوزنی عصبانیت و ناراحتی ندارم و یک ساعته تمامه داریم با هاجر و مرضی ابعاد مختلف این رخداد رو بررسی میکنیم و می خندیم و این کاملن نشون دهنده ی اینه که ما واااقعا هیچ چیزی برای از دست دادن نداریم:/

حتی از اونجایی که من بعد سه هفته این جمعه امتحان ندارم بچه ها رو دعوت کردم خونمون تا سه تایی دور هم‌جمع شیم و با هم کارامونو انجام ننندیمم))

.

به هر حال بزرگترین دستاورد سه سال هنرستان درس خوندن رسیدن به این حجم از به کتف گرفتنه:))

و بزارید از بزرگترین دلخوشی روزم رونمایی کنم اینو از تو استیکرای معلمم پیدا کردم 

لعنتی استیکرش خدااااااااااسسسسسسستتتتتتت😂😂😂😂

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ دی ۹۸ ، ۰۰:۴۲
گلبرگ مغرور :)

امروز معلم ریاضیم بهم گفت که تو ریاضی حل کردن خیلی تخسی؟تخثی؟تخصی؟

و خب ازینکه به این درجه رسیدم خوشحالم هرچند هنوز خودم درست معنی حرفشو نمی دونم:/

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۸ ، ۲۱:۳۲
گلبرگ مغرور :)

در حالی که همه دارن عکس از کوفت زهرمار یلدایی رونمایی میکنن من نشستم تو خونه و یلدا حتی به کتفمم نیست، والدینم با همسایه ها تو سالن اجتماعات جشن گرفتن و دو روزه سر خوراکی و ارکستر و اینا دارن خودشونو میکشن الانم از چار طبقه بالاتر من دارم صدای آهنگ و جیغ داداشونو میشنوم ولی هیچ حسی ندارم دلیل اون همه ذوق و حساسیت و شادیشونم نمی فهمم در کل نمی دونم این حجم از 'دونت گیو شت' بودن نسبت به این قضیه کار درستی هست یا نه؟

تصور میکنم اگه یه دنیای موازی وجود داشت من الان تو پارتی مسخره شریکم تو پنت هوس یه برج تو قلب نیویورک بودم به خاطر شرایط کاری نمی تونستم دعوتشو رد کنم اما الان خسته و کلافه از این جمع شلوغ و مست اومدم توی تراس در حالی که تو یه دستم گیلاس شراب قرمز  سفارشی از اسپانیاست و تو دست دیگم سیگار روشن دارم به شهر نگاه میکنم و به این فکر میکنم هیچ چیز اندازه روابط کوفتی انسانی نمی تونست به این شدت دهن بشر رو سرویس کنه:/

اما خب در دنیای واقعی نه شرکت دارم نه دلم میخواد شرکت داشته باشم،اسلام و جبر جغرافیایی دست و پامو برای نوشیدنی های خاکبرسری بسته و هوای تهران خودش اندازه کافی سیگار هست دیگه به این چیز ها نیاز نیست و از همه مهتر من اصلا توی آمریکا زندگی نمیکنم ولی تنها وجه تشابه ام به نسخه ی موازیم اینه که در مورد روابط انسانی باهاش موافقم.

در کل می خواستم بگم شاید این آخرین پاییز من کنار خانوادم باشه،شایدم نباشه،شاید سال بعد این موقع یه شهر دیگه دور ازشون باشم ،شایدم نباشم و با احتمال اینکه من امیدوار بودم این آخرین پاییز باشه ،می خوام بگم از آخرین پاییزی که پیششون بودم چی یادم میمونه.

شکست های پیاپی و سنگین،افسردگی،فشار زیاد راستش اینا چیزایی نیست که یادم‌ می مونه یادم می مونه که هر بار که خراب کردم همون موقع که درک نمی شدم همون موقع که هر دم از هر باغی دسته گلی میرسید،دوباره پاشدم دوباره جنگیدم هر چند باری که بعدش زمین خوردم و اوضاع بدتر شدم باز باز باز بلند شدم و ادامه دادم،قبول این سه ماه واقعا سخت بود اما هر روزش واقعا درس بود، منو خیلی زیاد تغییر داد و خب دقیقا شد همون جمله هه که'چیزی که نکشتت ،قوی ترت میکنه'

من از این سه ماه یه فاطمه ای که با تمام وجودش برای هدفش جنگید،با بی نهایت بار شکست و افسردگی و اذیتای خانوم آ و کل مدرسه،حتی نذاشت فکر ادامه ندادن از سرش بگذره،من اینو از پاییز نود و هشت یادم میمونه

پس امشب مبارک باشه نه بخاطر اینکه شب یک دقیقه بلند تره بخاطر پاییز تموم‌شده ای که کلی دستاورد داشت:)

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۸ ، ۲۲:۵۰
گلبرگ مغرور :)

بزارید اینطوری بگم همچنان در اندوه کلاس دینی فردا و تمام مزخرفاتی بودم که وقت عزیزمو هدر میکردن در حالی که اندازه موهای سرم کار عقب افتاده داشتمو خب گفتم بخوابم که کمتر فکر کنم بهش تو تله پیام اومد فردا تعطیله

سریع پریدم اخبارو زدم دیدم بعلهههه فردا تعطیله

سپس ریمکس شهرام شپره را پلی کردم و خونمونو چراغون و ستاره بارونو اینا کرد:))))

 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۸ ، ۲۲:۴۹
گلبرگ مغرور :)

و الان داشتم فکر می کردم کی آذر تموم شد پس کی آبان شده بود و به معنای واقعی متوجه گذر زمان نبودم

یعنی اینقدر سرگرم بودم حتی از رو تاریخ آزمون هماهنگامم متوجه این قضیه نشدم

و امروز استادم بهم گفت صد و بیست روز دیگه زمان داری

خشکم زد،کی فرصت من شد صد و بیست روز ،من وقتی این قضیه رو شروع کردم هنوز ده ماه وقت بود و همیشه پس ذهنم این تصور و داشتم که کو حالا تا این ده ماه تموم شه و فقط صد و بیست روز مونده

نمیدونم متوجه حس من میشید یا نه ولی سر تا سر وجودمو ناباوری ورداشته 'صد و بیست روز' اصلن من کی از نصفه راه عبور کردم و چرا متوجه نشدم.

...

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۸ ، ۲۱:۰۴
گلبرگ مغرور :)

و من فکر می کنم هیچکس اندازه ما شونزده نفری که فردا با خانوم آ هشت ساعت لعنتی کلاس داشتیم،از تعطیلی فردا خوشحال نیستdevil

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۸ ، ۲۰:۱۶
گلبرگ مغرور :)