(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

شماره یک و از همه مهمتر به نظرم اینه که چرا گیم آو ترونز اینطوری تموم شد؟
چرا چرا چرا چرا؟
نه واقعا چرا؟
من هنوزم اینقدر سرش ناراحتم که حد نداره!
فک کنید دوشنبه منو هاجر با چه بدبختی رفتیم خونشون بعد ترافیک فیلتر شکن و اینترنتش تموم شد دوباره با چه بدبختی اومدیم خونه ما با چه بدبختی ای دانلود کردیم و نگاه کردیم و وقتی زیرنویس زد پایان واقعا نزدیک بود جفتمون بزنیم زیر گریه:(
گفتیم خب بخوابیم یامون بره باورتون میشه دو ساعت و نیم کامل فقط به سقف زل زدیم نه مغزمون اجازه خواب میداد نه از شدت شک و اندوه چیزی میتونستیم بگیم فقط دیوارو نگاه میکردیم.
چه بر سر سریال محبوبمون آوردن اون دو تا نویسنده بوقققق جدید-_______-
نابودم کردن اصلن به قول هاجر عین یه آدمی ام که عزیزش فوت کرده و هنوز تو ناباوریه،هنوز امید داره دروغ باشه:(
شماره دو:همونقدر که ترم یک کتابامو جوییدم الان همونقدر حس دافعه نسبت بهشون دارم:(
شماره 3:خدایا بسه دیگه خسته شدیم:[
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۸ ، ۲۱:۱۱
گلبرگ مغرور :)

خانوم آ آدم عجیبیه

با اینکه از نظر علمی رزومش تکمیله و کلی خفن ایناست ولی از نظر شعور قسم میخورم که حتی صفر هم نیست ؛منفیه!!!

بخاطر یه اتفاق ساده که اصلن چیزی نشده بوده دو هفته است داره عین سگ باهامون برخورد میکنه امروز امتحان یقه داشتیم برگشت گفت من بهتون گفتم مدل سازی دارید و هرچقدرم ما 16 تا آدم قسم آیه خوردیم که اصلن همچین حرفی نزدی نه تنها زیر بار نرفت بلکه کلی ام بهمون توهین کرد که ما مسئولیت پذیر نیستیم و تنبل و بی عرضه ایم!!!

همینطوریش اینقدر کلاساش و امتحاناش استرس دار هست که منه همیشه ریلکس صبح موقع رفتن فکر کردم دیگه از استرس خواهم مرد برا همین یه ویدیو از خودم ضبط کردم و حرفایی که بعد مرگم میخواستم خانواده ام بدوننو گفتم:)

بعد شما فک کن با این حجم از استرس میری سر کلاس و تازه معلمم زیر بار نمیره امتحان یه چی دیگه بوده و یه امتحانی میگیره شاهکار!!بعد بعد امتحان میاد مباحثی که داخل امتحان بوده رو درس میده تازه کامااااان-____-

خلاصه قضیه اینکه بعله من و 15 نفر دیگه یعنی کل کلاسمون احتمال 99 درصد این پودمانو میوفتیم و حالا به نظرتون خوش حال شد؟

پ.ن:یعنی امروز برای بار صد و بیست و سوم قسم خوردم اگه یه روز بچه دار شدم عمرن عمرن عمرن،حتی اگه شده بمیرمم نزارم تو این سیستم مریض آموزش پرورش ایران درس بخونه:)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۳۰
گلبرگ مغرور :)

برنده واقعی عید منم که تا ساعت یک ظهر خوابیدم و اومدن و رفتن نصف بیشتر مهمونا رو ندیدم😎

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۸ ، ۱۶:۲۰
گلبرگ مغرور :)

 خیلی تلاش کردم که به بابامو قانع کنم برای جبران  تمام تبعیض های جنسیتی ای که در جامعه بر جنس من روا شده علی الخصوص کوچک تر بودن بخش زنونه بی آر تی ، باید به من بیشتر از دادشم عیدی بده(البته نظر شخصی من اینه چون اون میره سر کار کلن نباید عیدی بگیره:دی) پدر نه تنها قانع نشده که حتی راضی نمیشه پاور بانکو به منو داداشم که امشب مسافریم بده،آخر سالی میخواد بهمون نشون بده هیتلر اگه مشدی بود چه شکلی میشد:|||||| امسال در جواب تمام شوخیای مضحک که'مانتوی مارو کی میدوزی،کی بیایم مدلارو بدوزیو سایر'نه تنها بیرونی هیچ واکنشی نشون ندادم بلکه درونی خیلی ام فوش دادم آخه یزیدا الان اگه خودتون دکترای ریاضی فیزیک داشته باشید بعد من بگم مشق ریاضی بچه هفت سالمو کی مینویسی ناراحت نمیشید؟اصلن فک میکنید خیلی بامزه اید؟ البته راستشو بخواید دیگه آستانه تحملم تمام شد و چندی پیش  یکی ازین ملیجک ها رو قهوه ای کردم هم اکنون از کرده خود پشیمان نیستم:)باشد که تجربه شه برای سایرین:/ معلم ریاضیمون میگه اینکه آدم خودشو زودتر تعطیل کنه یه نوع بی کلاسی فرهنگی ،به یک فقره بیکلاس فرهنگی سلام کنید:D راستی ریک اند مورتی ام سریال قیشنگ و دیوانه واریه و ازینکه تصمیم گرفتم نگاش کنم این آخر سالی راضی ام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۳۲
گلبرگ مغرور :)

یک احساس میکنم تو این یه هفته ای که عین کودکا رفته باهمه نشسته و معلوم نیست چی گفته همه از من بدشون میاد!!!

فک کن سال دیگه میری دانشگاه ولی هنوز وقتی با دوستات مشکل داری میری پشت سرشون حرف میزنی تا یار جمع کنی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!(واقعا نمیتونم حجم تعجبمو نشونتون بدم)

میبخشمش؟نمی بخشمش؟درواقعا اصلن معتقد نیست خطایی انجام داده و نمیخوام بگم آزار دهندست چون نیست؛چون اون بهترین دوستم نیست که از نبودش ناراحت بشم اون فقط یه آدم عوضیه که ثابت کرد وقت و محبت بی جا حرومش کردیم و اگه بخوام ناراحت باشم از اعتماد بی جای خودم میتونم ناراحت باشم که خب بازم نیست:( 

ولی خدا وکیلی من اگه پشت سر خانواده دوستم اونم موقعی که بیشتر از همیشه خودمو بهش میچسبونم؛حرف زده بودم اونم نه اینکه خانوادش خطا کار باشن نه،فقط چون دوستم عین من فکر نمیکنه؛خلاصه اگه من اینکارو کرده بودم هیچوقت دیگه نمیرفتم یه داستان ساختگی در بیارم و خودمو توش مظلوم نشون بدم و برای بقیه تعریف کنم تا دوستای سابقمو خراب کنم؛دیر یا زود که گند اصل قضیه درمیاد،واقعا نمیترسه از اینکه همه بفهمن چقدر کثیفه؟

فک کن یه سال برای بقیه روضه بخونی که غیبت نکنید دروغ نگید فلان نکنید بعد همون موقع که با بقیه مشکل پیدا میکنید تمام اینکارارو بکنید و من فک میکنم احتمالن امثال ایشون فک میکنن 'نه که خیلی پاکن پس حق دارن به تشخیص خودشون حرام خدارو فقط برا خودشون حلال کنن'ولی بقیه انجام بدن بی خانوادن!!!

خلاصه من که آدم بی اهمیتی ام کلن کل دنیاعم ازم متنفر کنه واقعا برام مهم نیست چون کل دنیا قطعا یه مشکلی دارن که پای منبر اون میشینن و باورم میکنن!!!

ولی نمیدونم جواب اشکی که از مرضیه دراورد و توحمتایی که بهش زد رو چجوری میخواد بده:/

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۷ ، ۱۶:۰۱
گلبرگ مغرور :)

ازه علاقه مندی های جدیدم میتونم به

یک رقص سماع

دو رپ گوش کردن و راه رفتن تو ایستگاه مترو

اشاره کنم،راجب دومی که چیزی ندارم اضافه کنم ولی راجب اولی همش احساس میکنم اگه من انجامش بدم به عظیم ترین سرگیجه کل تاریخ مبتلا میشم.

فردا تولد هاجره و با اینکه دو هفته است که کاملن میدونم چی میخوام براش بگیرم ولی نرفتم بگیرم خدایا خستگی را از ما بگیر:|

امروز ساعت ده صب با مرضی عیت دو تا بدبخت نشستیم کف مترو و ریاضی کار کردیم بعدم با اون خانومی که بغلمون بود راجب اون بازیگر ترکیه تو فیلم جن زیبا حرف زدیم ،حقیقتا همینقدر دری وری:)

ساعت دو در حالی که داشتیم از خستگی دق میکردیم دو تا فلافلی که گوجه ام نداشت گرفتیم و رو چارپایه تو کوچه برلن خوردیم و یه خانوم بی تربیت از همون اول عین شمری که کنار رود آب وایساده همینطوری بالا سرمون وایساد تا چارپایه هامونو بگیر و خودش بشینه!!!!!!!!

یه مجسمه کوچیک چوبی گرفتم که فکر میکردم خیلی گوگولیه ولی وقت اتاق خاموش بود و داشت با دو تا چشمای ترسناکش نگام میکرد نظرم عوض شد:|

امروز بعد گردش با مرضیو هاجر میخواستم برم باغ کتاب بعد کافه داداشم بعد تصمیم گرفتم باغ کتاب نرم بعد تصمیم گرفتم برم فقط وسایلمو که دست داداشمه بگیرم بعد کلن تصمیم گرفتم وسایلمو نگیرم و بیام خونه میخوام بگم خستگی و تنبلی اینقدر در تصمیم گیری نقش داره:|

و میدونید جالبش کجاست اون موقع که صمیمی ترین دوستم بود،همون موقع که من بیشترین اعتمادو بهش داشتم رفته به یکی بخاطر حجاب من بخاطر عقاید من دری وری گفته و کلی پشت سرم حرف زده:///

دیشبم یه چی فرستاده بودتو گروهمون که چادریا فلانن قدیسن و اینا ولی تو که مچت از آستینت و موت از شالت بیرونه داری کمک میکنی به از هم پاشیدن خانواده،همینقدر توهین کرد به سه تامون و خودشو بلند بالا فرض کرد!!!

خواستم به خودش که همیشه کلی آرایش داره و با لباسای خرکی تنگ و کوتاه چادرشو در میاره بگم الان تو نصفه عفیفی نصفه نابودگر؟

حقیقتا به من ربطی نداره کی میخواد با چی بگرده ولی یه آدم ناقص عین من چجوری به خودش اجازه میده اینجوری اظهار نظر کنه:|

کاش حداقل مدعی نشی که حرفات ارزشیه،کمر ارزش شکست لعنتی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۰۷
گلبرگ مغرور :)
نباید اینطوری بگم ولی میگم به جهنم،کود طبیعی تو این کار گروهی واقعا!!
یعنی دو هفته تمامه برای من بدبخت اعصاب نزاشتن باشه بابا فهمیدیم یه کارو نمیتونید درست انجام بدید،مسائلو قاطی میکنید و از هر جا شاکی اید سر هم گروهتون خالی میکنید میخواید بیشتر از این جنبه های زیبای شخصیتیتونو نشونم ندید؟بخاطر از بین رفتن ظاهر شما نمیگما واقعا الان اعصاب خودم برام مهمه که داره منفجر میشه،آره خودخواهی رو از خودتون یاد گرفتم:)
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۴۱
گلبرگ مغرور :)

آقا من از آهنگ 'عالیجناب عشق' متنفرم مخصوصا شلوار تنگ خوانندش تو نسخه تصویریش حالمو بهم میزنه و همش احساس میکنم طرف داره روضه میخونه یا یه همچین حالتی¿

از همکلاسیایی که هشت صب سر کارگاه بهنام بانیو ماکان بند میزارن و بعدن میگن این دوتا پرت پلانم متنفرم:|

راستشو بخواین از ولنتاین و این حجم مصنوعی و مسخره بودنشو تمام کادو های قرمز دنیا علی الخصوص خرس متنفرم:|

خب دیگه فک کنم به اندازه کافی طوفانی شروع کردم:D

بیست و دوم بهمن اردبیل برف بارید و رفتیم برف بازیآهان فرداش که برگشتم خونه بابام طرفای عصر یهو گفت اون لباسیو که امیر برات خریده رو دیدی؟منم از همه جا بیخبر گفتم نه

خلاصه رفت لباسه روآورد داد بهم 

بعد خود داداشم ساعت یازده شب زنگ زده میگه برو تو اتاق من فلان کشو و ...

بهش میگم لباسه رو میگی آره؟ بابا بهم داد:|

خلاصه که یه بار این برادر من میخواست منو سورپرایز کنه ها :|

آها راستی یه چیزی که واقعا برام سواله اینه که اگه منو میخونید چرا میخونید؟

ختم جلسه:(

بعدن نویسه:

اصلن میخواستم از اول اینو تعریف کنم یادم رفت

برای یکشنبه هفته بعد رگباری کار داشتیم و داشتیم به معلم کارگاه سه شنبمون غر میزدیم که یهو گوشیشو دراورد گفت الان زیرابتونو میزنم آما درواقع زنگ زد به معلم روز یه شنبه تا اجازه بگیره بریم اردو و خب گرفت و با یه لبخند پیروز مندانه ای بهمون گفت که نجاتمون داد*___*

حالا من به عنوان یک تعطیلی تجربه نکرده  نهایت سوء استفاده رو از آخر این هفته میبرم و محض رضای خدا یکم از کارامو انجام نمیدم تا واسه هفته بعدش سبک تر باشم:)

حتی دارم فک میکنم یه سریال مسخرهی ترکی شروع کنم به دیدن الله و اکبر:|

آقا فیلم قشنگاتونو معرفی کنید من به دری وری کشیده نشم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۷ ، ۰۱:۰۳
گلبرگ مغرور :)

دوشنبه با یه حال بد و دل درد شدید از خواب بیدار شدم با همون حال بد و دلدرد بعد مدرسه با هاجر رفتم بازار،مولوی،هفت حوض که خرید لوازم فردا رو انجام بدم یادم نمیره تو مترو خط تجریش در حالی که داشتیم با یه هدفون ابی گوش میکردیم و در نهایت تلاش میدوییدیم که هم به قطار برسیم هم هنزفیری از گوشمون در نیاد،با فریاد یه عابر که داد زد گل در همین حین شادی ام کردیم:/ هرچند وقتی تو مغازه فهمیدیم سه تا گل خوردیم پنچر شدیم سه شنبه صب برای انجام پاره ای کار و جمع کردن وسایلی که به طرز بیرحمانه و عجیبی زیاد بود دو ساعت زودتر بیدار شدم تمام دو ساعت هیچ خبری نبود همین ده دقیقه آخر که دیگه داشتم حاظر میشدم برم یهو تلویزیون شروع به پخش کنسرت ابی کرد و سه شنبه صب من سخت ترین دل کندن اجباری تاریخ رو تجربه کردم!!! چهارشنبه اومدم خونه بخاطر یه حجم باور نا پذیری از خستگی تا شب خوابیدم(برای منی که کلن عصرا نمیخوام این خیلی زیاده)بیدار که شدم کار یکشنبه رو شروع کردم کل پنجشنبه ام باز کار اونجا که کلافه شدم مامانم دستمو گرفت بردتم بیرون بهم بلال و آش همواره مورد علاقمو داد برام ابی گذاشت و برگشتیم خونه جمعه ام همینطور به کار گذشت .. صب شنبه زودتر بیدار شدم که کارای شنبه مو بکنم که وقت نکرده بودم بعد از یه فکر واقعا به این نتبجه رسیدم من نمیرسم کارای یکشنبه رو تموم کنم با مامانم صحبت کردم و قرار شد شنبه مدرسه نرم خوابیدم و ساعت هشت بیدار شدم ، صبحانه خوردم و کاررررر تا بالاخره ساعت 9 شب منو کارام جفتمون باهام تموم شدیم:/ اما یکشبه صب معلممون طی یک حرکت برگشتی روانی گری همه رو مورد عنایت قرار داد گفت یکشنبه هفته بعد(بین و تعطیلین)ازمون امتحان الگو میخواد بگیره این بدترین شوک هفته بود و طرف اینقدرم عصبی بود که کسی جرئت نکرد بهش چیزی بگه زنگ بعد که اومد خودش گفت امتحان کنسله و اگه نمیخواید بیاید همتون باهم نیاید چهل دقیقه از زنگ سومو بخاطر نمایشگاه سرمون نبود و ما کاملن احمق وارانه هوهو چیچی بازی کنان دور کارگاه میچرخیدیم!!! دو شنبه مامانم اومد مدرسه که اجازمو واسه چهارشنبه بگیره که ناظممون بهش گفت بره کارنامه ام بگیره معدلم شد 19.02 خوبه ها ولی نمیدونم راضی ام یا نه از یه طرف چیزی که هست اینه که دروس عملی هیچوقت به شما بیست نمیدن چون معتقدن بهتر از اینم میتونی بشی ولی واقعا این برام عجیبه آدم چرا باید سواد رسانه ای بشه 15:| یعنی یه امتحان در این عکس چه میبینید چیه آخه که حالا چون دیدگاه من به معلمم نخورده اینقدر کم بده حقیقتا شت تو این درسایی که جواب مشخص براش وجود نداره و معلم میتونه عشقی نمره بده سه شنبه هیچ اتفاق خاصی نیوفتاد طبق معمول آهنگمونو گوش دادیم و کارامون در نهایت آرامش پیش بردیم(مقایسه کنید جون من کارگاه سه شنبه رو با کارگاه لرزه به اندام اندازنده ی یکشنبه) اومدم خونه کارامو کردم وسایلمو جمع کردم در این حین مامانم متذکر شد که تولد بابامه و منی که پاااک یادم رفته بود رفتم بابامو بیدار کردم بهش تبریک گفتم و درخواست کیک تولد کردم(همینقدر سودجویانه) کیک شکلاتی با روکش قهوه رو خوردیم(خدایی این قهوه زهرمار چیه میریزید رو شکلات قشنگا!!)و بابا منو و مامانمو رسوند ترمینال ازش خدافظی کردیم و سوار اتوبوس شدیم از مانیتور صندلی فیلم برادرم خسرو رو انتخاب کردیم و دیدیم و واقعا به نظرم ناصر خیلی دیوانه تر از خسرو بود:/ مامانم که خوابید ولی من تا صب بدبختیا داشتم و شب بیداری کشیدم،در اتوبوس که باز شد هوای اردبیل قابل لمس ترین چیز ممکن بود باد سررررد که میزد برای منه پایتخت نشین لوس واقعا غیر قابل تحمل بود:/ اومدیم خونه مامان بزرگم صبونه با فتیر تازه ی محلی خوردیم رخت خواب منو با پا فشاری خودم انداختن تو همون اتاقع که اسرار داشتن سرده و اینجا نخواب و من خوابیدم ساعت دوازده اینطورا که از خواب بیدار شدم نور از پرده کشیده شده اتاق میزد بیرون بوی قورمه سبزی مدل اردبیلی که ترکیب سبزیاش فرق میکنه و توش به جای لوبیا قرمز لوبیا چشم بلبلی میریزن میاد و یقینن بخاطر شنیدن این بو احساس خوشبختی میکنم*__* الان به این فکر میکنم که دوستام سر کلاس سعیدن که چه درس بده چه حرف متفرقه بزنه وقتشون به بیهودگی میگذره و در این شرایط خودمو کاملن برنده میدونم که حداقل خوابیدم:)

پ.ن:فیلم شیپ آو واتر و هشت یار اوشنو دیدم راجب اولی نظری ندارم ولی هشت یار اوشن شدیدا پیشنهاد میشود

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۳۱
گلبرگ مغرور :)
الانم که تو شرایط واقعا سخت روحی و جسمی قرار گرفتم یه رقابتی بین اطرافیانم شکل گرفته مبنی بر اینکه کی میتونه تو این مدت عوضی وارانه تر از بقیه رفتار کنه،شکر خدا همشون در حال رکورد شکنی ان.
بگذریم امروز اون زنیکه با اون رفتار وحشتناکش یه طوری داغونم کرد که خدا میدونه(و همینجا برام سوال پیش میاد چرا آموزش پرورش از کارمنداش تست سلامت روان نمیگیره یا جدای از اون  چرا وقتی صد بار میگیم زنه کلن سر کلاس سرش تو تلگرامشه و کار نمیکنه کسی رسیدگی نمیکنه،یا چرا بعد از کلی خواهش و التماس برای انجام دادن کاری که وظیفشه کلی منت میزاره و تخریب شخصیت میکنه،یا چرا خرابی دستگاه و پوسیدگی نخو میندازه تقصیر دانش آموز،یا چرا اصلن به حرف دانش آموز گوش نمیکنه و برداشت غلط خودشو میره به همه میگه!!
قشنگ از بعد امتحانای ترم من یه تفریح نکردم،پنجشنبه جمعه ای نبود که من خونه نباشم واقعا نبود!!
آدمه دیگه خسته میشه  بعد با یه جرقه منفجر میشه
اون زنیکه ام امروز جرقشو زد عین سه زنگو زار زدم بعد  که تعطیل شدیم و منتظر بودم تا هاجر ازم سوال پرسید تا اومدم دوباره تعریف کنم گریه ام گرفت،تا خود خونه گریه کردم!!!(حقیقتا الانم که داشتم فکر میکردم تا بنویسم گریم گرفت)
اومدم خونه دیدم دوستام که دیدن چقدر نیاز دارم شنیده بشم و چقدر حالم بده بدون اینکه به من چیزی بگم رفتن بیرون:)
حقیقا حس اینو دارم که ازم استفاده کردن و انداختنم دور ،همینقدر تهی،همینقدر پوچ:(
در اینکه واقعا دیگه نمیکشم که شکی نیست ولی من دارم نمیکشم ای ده نفر آدمای نزدیک به من رواست اینگونه بیشتر لهم کنید؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۷ ، ۱۹:۵۸
گلبرگ مغرور :)