(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

قرنطینه

دوشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۸، ۰۶:۲۶ ب.ظ

تو روز nام قرنطینه بابام گفت اگه مردم وصیت نامه ام رو میدونید ، منم با نگاه واقع گرایانم وارد شدم و گفتم باید بنویسیش چون ما نمیدونیم و خب اینا سه ساعته این حجم از عشق و علاقه من رو مسخره می کنن و می خندن:/

خلاقیتمون هم توی این ایام بالا رفته مثلا مامانم توی فسنجون عدس ریخت!!!البته وااااقعا خوشمزه شد ولی خب منظورم از این حرف عمق ایده های جدیدی عه که به مغز این زن هجموم آورده:||||[

یا مثلا می خواست موهاش رو کوتاه کنه ولی ترسید بره آرایشگاه و قیچی رو داد دست من(بله متاسفانه با این حرکتش اشتباه تاریخی ای رو مرتکب شد)منم درسته که قصدم فقط پنج سانت بود ولی تا کجیش رو صاف کنم مو زیری ها رو اندازه رویی ها کنم یه ده سانتی زدم رفت:||||

بعد مامانم میاد میگه موهام شبیه موهای شاییکا تو سیب ممنوعه شده،میدونم منظورش یه چیز دیگه بود ولی من میخوام این برداشت رو کنم که در اولین تلاشم با هر آرتیست های ترک برابری کردم :|(به قول بابام آره ارواح یکی از فامیلا،دیگه کاملا مشخصه چرا اسم اون فامیل خاص رو نمیبره)

تازه چتری هاشم طی یک خلاقیت خود جوش مدل کج زدم که اونجا قیچی رو از دستم گرفت و پرتم کرد بیرون تا بیشتر گل نکارم دیگه://

و ساعت ۷ عصر تک تک روز های قرنطینه آب و آتش شماره ۱۱۲ رو گذاشتیم و شیلنگ تخته انداختیم!!!!!

یه روزم برق رفت و مامان اقدام به دراوردن شکل با سایه کرد و همه چیز با قدرت تخیل خودمون داشت خوب پیش میرفت تا که در جواب صدای  روباه گفت هاپ هاپ!!و ما تصمیم گرفتیم بخاطر حفظ حرمتاهم که شده بازی رو ادامه ندیم!!!!

این وسط ها هم هر موقع غمگین بودم میرفتم وویس های خانم آ رو پلی میکردم و بعد از جنوبی ترین نقطه قلبم خوشحال میشدم که مدرسه تعطیله و قرار نیست صداش و ادا هاش و اون نگاه از بالا به پایین مضحکش و بیسوادیش رو یه روز کامل تحمل کنم ببین وااااااقعا خوشحالم^______^

 شب ها هم یوتیوب رو شخم میزنم و کلییی کانالای باحال پیدا کردم**

راستش از اونجایی که من خیلی خونه دوستم و خیلی میتونم چرتو پرت تفریح کنم اصلا از تو خونه موندن و بیرون نرفتن ناراحت نمیشم که هیچ وحشتناکم روحیه ام خوب شده**

مثلا اینکه داییم و خاله هام زنگ میزنن و به مامانم میگن طفلی فاطمه nروزه تو خونه است و مامانم هم کاملا صادقانه میگه فاطمه از خوشحالی خونه نشینیش داره هر روز هر روز و هر روز هیلیکوپتری میزنه:|

 

پ.ن:با یکی تون میخوام خارج تر از وبلاگ در ارتباط باشم کاش خودش بیاد آیدی احتمالی اینستاش رو بده:دی)البته اول کاش خودش بفهمه کیه://

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۱۲/۱۹
گلبرگ مغرور :)

نظرات (۲)

۱۹ اسفند ۹۸ ، ۱۹:۲۳ زری الیزابت

فاطین جون عزیزم رو دربایستی نداشته باش. می‌دونم می‌خوای با من ارتباط خارج از وبلاگی داشته باشی D: 

متنت نیاز به ویرایش داره. از لحاظ نقطه، ویرگول و... تا خوندنش خسته کننده نباشه.

به ما هم سر بزن عزیز

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی