(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

۱۶ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

بخاطر یه سری اتفاق بین جلسه قبلی کلاس با این جلسه ای که فردا قراره برم یک هفته فاصله افتاد و خب مفتخرم به عنوان یک دقیقه نودی عرض کنم حتی یک صفحه از سنگین ترین تکلیف تاریخ ،رو هم ننوشتم

لیکن با شعار مکن ای صبح طلوع میریم جلو و در همین حین به امید معجزه هیچ تلاشی نمیکنیم:)

بعدا نویس:همین الان به استادم پیام دادم که بپرسم فردا کلاس داریم یا نه که خب ازونجایی که مرز های گرامر زبان مذکور رو درهم شکستم یه پیامم فارسی بهش دادم که اصلن منظورمو متوجه شه

خدا کنه بخاطر بلایی که سر زبون کشورش آوردم ناراحت نشه یا حداقل اون سهمیه خوراکیایی که وسط کلاس خود جوش بهم میده رو قطع نکنه:D

بعدا تر نویس:یک صفحه از هزاران صفحه تکلیفمو نوشتم و عمیقا جونم داره درمیاد لیکن بیاید همگی دست به دعا ور دارید که استاد در جواب پیامم بگه 'نه فردا کلاس نداریم'*___*

بعد از گذشت هشت ساعت نویس:خب همین الان جوابمو داد گفت میتونیم فردا کلاس داشته باشیم پس فرداعم میتونیم کدومو میخوای

که من چشم بسته براش تایپ کردم پس فردا اصلنم به روم نیاوردم این تصمیم بخاطر اینه تو این یه هفته هیچ گونه پخی نخوردم:/

خلاصه که بیاین بغلم باهم دیگه بلرزونیم یا اینکه شهرو چراغون بکنیم ستاره بارون بکنیم؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۸ ، ۱۶:۲۲
گلبرگ مغرور :)

مشروح اخبار بدین شرح می باشد:

دقایقی پیش سومین موی سفید توی آینه رویت و خب خنجری بود که تو قلبم فرو رفت

میخوام به موهام بگم چه خبرتونه؟نه چه خبررررررتووووووونههههه؟

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۸ ، ۲۲:۱۴
گلبرگ مغرور :)
1_از وقتی که اینجا گفتم که رو یکی کراش زدم دیگه طرفو ندیدم یعنی من سه جلسه است میرم کلاس هی عین بچه گربه سر میچرخونم طرف نیست که نیست-__-
2_امروز دوستام سورپرایزم کردن
یعنی من تا رفتن سر کار در وهله ی اول کمک مربیمون یهو افتاد رو کله ام که وایسا سلام خوبی با یه لبخند گنده که خب ازونجایی که این بشر کلن اخلاقش عجیبه شک نکردم
بعد لباسامو درنیاورده بودم مرضیه و بچه ها اصرار که بریم تو حیاط بشینیم منم گفتم خب بشینیم:/
تو حیاط بودیم یهو کمک مربیه در حیاطو بست گفت پایین داره مرد میاد نیاید  
یه دو دقیقه بعد یکی از خانوما داد زد که بچه ها بیاین بیاین که اون موقع مرضی رفت دم در گوشیشو ورداشت
بعد یهو خانومه داد زد آتیش سوزی شده بیاید
از تو پنجره مات در هم یه آتیش گنده دیدیه میشد بوشم راه افتاد و در این صحنه من که دیگه سکته کرده بودم بلند شدم فرار کنم که یهو در باز شد هاجر با کیکو و فشفشه تو دست با کمک مربیمونو و یه خانومه(شاگردشونه و ماه بودن و گل بودن از سر رو روش میریزه وقتی کارآموزیم تموم شه اولین نفر دلم برا ایشون تنگ میشه)اومدن تو و معصومه منو زیر برف شادی چال کرد.
بعدشم که خب همون اتفاقایی افتاد که تو تولدا میوفته دیگه...:d)
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۸ ، ۱۷:۳۱
گلبرگ مغرور :)
حالا که لشکرم شکست خورده و کشتیام غرق شده
میرسیم به سنگر آخرم و خب عارضم خدمتتون که تولدمه!!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۸ ، ۰۰:۱۳
گلبرگ مغرور :)

و برای آخرین روز شونزده سالگی قراره نه صبح برم کارآموزی ،ظهر که از سرکار برگشتم دو ساعت استراحت کنم بعد برم کلاس تا ساعت نه ده که تموم شه برگردم خونه و بازم تو راه درسارو با خودم دوره کنم و از سال دیگه اینموقع رویا ببفام.

فک کنم پایان قشنگی براش باشه چون تا ظهر با بهترین دوستام وقت میگذرونم و

از ظهر تا شبم برای آیندم تلاش میکنم

و یه روز میاد که بابت این روزا از خودم تشکر میکنم شاید اون روز دیر نباشه

شاید سال دیگه این موقع

و قرارم با خودم اینه سال دیگه این موقع

یک روز مونده به تولد هیجده سالگیم

از دانشگاهی که میخوام پذیرش گرفتم و خودمو آماده میکنم برای شروع زندگی تازه تو یه کشور تازه🌸

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۸ ، ۲۱:۵۸
گلبرگ مغرور :)
ساعت هیفده دقیقه بامداد
از آدمی که دو ساله ندیدمش و قبلنم همکلاسی عادیم بوده
توی تلگرام پیام تبریک گرفتم
در حالی که اصلا تولدم نیست
و اصلا آیدی یا شمارمو از کجا آورده
و اصلا از کجا این وقت شب یادش افتاده که به من تبریک بگه؟
قضیه از ریشه و اساس مشکوکه-__-
پ.ن:تازه برام آرزو کرده یه عالمه ساله ام بشم:///!!!
۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۸ ، ۰۰:۲۱
گلبرگ مغرور :)

 بعد شیش روز  سخت کاری فرا رسیدن جمعه رو واااقعا به خودم تبریک میگم و برنامم برای این بیست چار ساعت تعطیلات عبارت اند از :به نام خدا لش کردن!!!

به  خدا به همه اولتیماتوم (ایشالا که درست نوشتم)دادم  که فردا کسی منو از خواب بیدار کنه نه تنها دیگه با هیچکدومتون حرف نمیزنم بلکه اگه ضربه خورد به سرم خواستم از خونه برم بیرون دارم بزنید ولی بهم اجازه ندید..

سوال اصلیم اینجاست آیا یه روز دلم برای این روزایی که نه صب از خونه میرم بیرون نه شب برمیگردم خونه تنگ میشه؟

البته که نمیرم پی خوش گذرونی میرم برا هدفی که پس ذهنم دارم جون بکنم:دی)

و امروز صبح به این نتیجه رسیدم که تنها ویژگی متمایز من نسبت به اطرافیانم فقط گردن اومدنمه !!!

تازه استاد زیبام امروز سر کلاس بهم لیموناد و چیپس داد کلوچه و میوه ام تعارف کرد که خب من مقاومت کردم ولی خب نگاش نکنید چقدر ماهه به قول خودش موقع امتحان که بشه انتقام میگیرم ولی من به شخصه معتقدم که اصلن نیاز به امتحان نیست همینطوری تکلیف دادنش یه جور انتقام سخته محسوب میشه:دی)

پ.ن:برای یه چیزی خیلی ذوق دارم که خب شاید دو سه روز آینده گفتم .

پ.ن:چقدر همه چیز بی ربط به هم بود://

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۹۸ ، ۲۳:۱۳
گلبرگ مغرور :)
به نظر شما مفهوم آبرو چیه؟(خیلی جدیا)
راستش من خودم راجب آبرو مفهموم خاصی پیدا نمیکنم ولی فکر میکنم یه ابزاره برای بازداشتن یا اجبار به کاری 
یا یه دلیل غیر منطقی برای دادن یه پاسخ منطقی
نمی دونم اصلا
پ.ن:قشنگ معمومه بی خوابی زده به سرم.
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۸ ، ۰۰:۴۳
گلبرگ مغرور :)

میدونید،اصلن تصور اینکه یه جا باشم که دست هیچ آشنایی بهم نرسه و از همه جمع ها و دورهمیا دور باشم ،صد سال یه بار کسی نتونه پاشو خونم بزاره،دقت کنید حتی تصورشم روحمو ارضا میکنه!!!

بعد با من راجب غربت صحبت میکنی؟لعنتی من شبا میخوابم که رویای غربت ببینم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۸ ، ۱۶:۳۳
گلبرگ مغرور :)

استادم وسط کلاس سه ساعتمون برام برام شیر کاکائو خرید و خب عمرن اگه آدم به اون قشنگیو به کسی معرفی کنم*___*

اون یارو رو دیدم اون روز و به این نتیجه رسیدم چی شد که دو روز روش کراش زدم ؟ای ننگ بر من با این انتخابای مسخرم:|

خلاصه که تمام اون چیزی که بین ما نبود تموم شد تهی مغز هم خودتونید:دی

 امروز رفتم به استاد بگم من اومدم که نگو داشته از آقا درس میپرسیده بعد من تا درو وا کردم برگشت گفت :به به قشنگ ترین وقت ممکن رسیدی(چون وقتی من رسیدم کلاس اون باید تموم میشد)

دعای پایانیم اینه خدایا همینطور که بنده ات رو از پرسش نجات دادم من را در طول سال تحصیلی از پرسش حفظ بفرما.بلند بگو الهی آمین

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۸ ، ۲۳:۳۴
گلبرگ مغرور :)