(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

۲۰ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

در حالی که همه دارن عکس از کوفت زهرمار یلدایی رونمایی میکنن من نشستم تو خونه و یلدا حتی به کتفمم نیست، والدینم با همسایه ها تو سالن اجتماعات جشن گرفتن و دو روزه سر خوراکی و ارکستر و اینا دارن خودشونو میکشن الانم از چار طبقه بالاتر من دارم صدای آهنگ و جیغ داداشونو میشنوم ولی هیچ حسی ندارم دلیل اون همه ذوق و حساسیت و شادیشونم نمی فهمم در کل نمی دونم این حجم از 'دونت گیو شت' بودن نسبت به این قضیه کار درستی هست یا نه؟

تصور میکنم اگه یه دنیای موازی وجود داشت من الان تو پارتی مسخره شریکم تو پنت هوس یه برج تو قلب نیویورک بودم به خاطر شرایط کاری نمی تونستم دعوتشو رد کنم اما الان خسته و کلافه از این جمع شلوغ و مست اومدم توی تراس در حالی که تو یه دستم گیلاس شراب قرمز  سفارشی از اسپانیاست و تو دست دیگم سیگار روشن دارم به شهر نگاه میکنم و به این فکر میکنم هیچ چیز اندازه روابط کوفتی انسانی نمی تونست به این شدت دهن بشر رو سرویس کنه:/

اما خب در دنیای واقعی نه شرکت دارم نه دلم میخواد شرکت داشته باشم،اسلام و جبر جغرافیایی دست و پامو برای نوشیدنی های خاکبرسری بسته و هوای تهران خودش اندازه کافی سیگار هست دیگه به این چیز ها نیاز نیست و از همه مهتر من اصلا توی آمریکا زندگی نمیکنم ولی تنها وجه تشابه ام به نسخه ی موازیم اینه که در مورد روابط انسانی باهاش موافقم.

در کل می خواستم بگم شاید این آخرین پاییز من کنار خانوادم باشه،شایدم نباشه،شاید سال بعد این موقع یه شهر دیگه دور ازشون باشم ،شایدم نباشم و با احتمال اینکه من امیدوار بودم این آخرین پاییز باشه ،می خوام بگم از آخرین پاییزی که پیششون بودم چی یادم میمونه.

شکست های پیاپی و سنگین،افسردگی،فشار زیاد راستش اینا چیزایی نیست که یادم‌ می مونه یادم می مونه که هر بار که خراب کردم همون موقع که درک نمی شدم همون موقع که هر دم از هر باغی دسته گلی میرسید،دوباره پاشدم دوباره جنگیدم هر چند باری که بعدش زمین خوردم و اوضاع بدتر شدم باز باز باز بلند شدم و ادامه دادم،قبول این سه ماه واقعا سخت بود اما هر روزش واقعا درس بود، منو خیلی زیاد تغییر داد و خب دقیقا شد همون جمله هه که'چیزی که نکشتت ،قوی ترت میکنه'

من از این سه ماه یه فاطمه ای که با تمام وجودش برای هدفش جنگید،با بی نهایت بار شکست و افسردگی و اذیتای خانوم آ و کل مدرسه،حتی نذاشت فکر ادامه ندادن از سرش بگذره،من اینو از پاییز نود و هشت یادم میمونه

پس امشب مبارک باشه نه بخاطر اینکه شب یک دقیقه بلند تره بخاطر پاییز تموم‌شده ای که کلی دستاورد داشت:)

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ آذر ۹۸ ، ۲۲:۵۰
گلبرگ مغرور :)

بزارید اینطوری بگم همچنان در اندوه کلاس دینی فردا و تمام مزخرفاتی بودم که وقت عزیزمو هدر میکردن در حالی که اندازه موهای سرم کار عقب افتاده داشتمو خب گفتم بخوابم که کمتر فکر کنم بهش تو تله پیام اومد فردا تعطیله

سریع پریدم اخبارو زدم دیدم بعلهههه فردا تعطیله

سپس ریمکس شهرام شپره را پلی کردم و خونمونو چراغون و ستاره بارونو اینا کرد:))))

 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۸ ، ۲۲:۴۹
گلبرگ مغرور :)

و الان داشتم فکر می کردم کی آذر تموم شد پس کی آبان شده بود و به معنای واقعی متوجه گذر زمان نبودم

یعنی اینقدر سرگرم بودم حتی از رو تاریخ آزمون هماهنگامم متوجه این قضیه نشدم

و امروز استادم بهم گفت صد و بیست روز دیگه زمان داری

خشکم زد،کی فرصت من شد صد و بیست روز ،من وقتی این قضیه رو شروع کردم هنوز ده ماه وقت بود و همیشه پس ذهنم این تصور و داشتم که کو حالا تا این ده ماه تموم شه و فقط صد و بیست روز مونده

نمیدونم متوجه حس من میشید یا نه ولی سر تا سر وجودمو ناباوری ورداشته 'صد و بیست روز' اصلن من کی از نصفه راه عبور کردم و چرا متوجه نشدم.

...

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۸ ، ۲۱:۰۴
گلبرگ مغرور :)

و من فکر می کنم هیچکس اندازه ما شونزده نفری که فردا با خانوم آ هشت ساعت لعنتی کلاس داشتیم،از تعطیلی فردا خوشحال نیستdevil

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ آذر ۹۸ ، ۲۰:۱۶
گلبرگ مغرور :)

شاید باورتون نشه ولی من دقت کردم تقریبا دو ماهه که تو مدرسه به هرکسی نزدیکم باشه میگم'ببین اگه دوست داشت که گم نمی کرد یادگاریتو'!!!!!!

یک حالا اینکه این حجم از جفنگیات از کجا به مغز من راه پیدا کردن خودش یه سواله

و حقیقت وحشتناک بعدی اینه که اگه ده سال بعد دوستام منو به اسم اون دختره که میگفت اگه دوست داشت که گم نمیکرد یادگاریتو'به یاد بیارن چی !!!

من این همه شخصیت بزرگ و تاریخ سازی بودم چرا با یه همچین جفنگی وجه فوق العاده ام رو خراب کردم://////

.

آها به یه چیز دیگه ام دقت کردم استادم هوشم هر سری هر برگه ای پخش میکنه عملن پرت میکنه جلو بچه ها ولی به منکه میرسه خیلی مودبانه برگه رو میگیره جلوم میگه بفرمایید:||||

من چند تا ایده دارم راجب این قضیه

ایده اول اینه که خب مبارکه:////

ایده دوم اینه ازونجایی که من تو موسسه سگ اخلاق ترین عالم بشریتم شاید ازم میترسه و باهام خوب رفتار میکنه:/

ایده سومم اینه ازونجایی که خیلی از مرحله پرتم به چشم یک آدم مشکل ذهنی دار بهم نگاه میکنه و از سر ترحم باهام مهربون رفتار میکنه تا احساس نکنم با بقیه فرق دارم:/

.

پسر ولی بعضی وقتا کنکور چنان بهم فشار میاره که فکر میکنم کاش یه دختر شوهری بودم که پونزده سالگی ازدواج می کردم با پسر یه خانواده فوق مذهبی و پولدار،خونه ام طبقه پایین خونه مادر شوهرم بود تا قبل از اینم بزرگترین دغدغم این بود ناهار چی بپذم یا کدوم ایده کانال خانوم‌های قری خوبه که اجراش کنم ولی الان حوصله ام دیگه سر رفته و بزرگترین دغدغه ام این شده شوهرمو راضی کنم برام ماهواره بخره یا حداقل اجازه بده در هفته بجای ۴ بار پنج بار تو دورهمیای زنونه شرکت کنم://

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ آذر ۹۸ ، ۲۳:۳۸
گلبرگ مغرور :)

ولی آدم باید طبقه هفتم یه برج تو بالاشهرتهران ،با ویوی کامل کل شهر و کوها،فساد کنه نه اینکه بشینه امتحان ریاضی و هندسه بده:/

با این مکان یابیتون:||||

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱ ۲۰ آذر ۹۸ ، ۲۲:۰۳
گلبرگ مغرور :)

ولی خب امروز دیگه خالی از عاطفه و خشمم و دارم میرم‌مدرسه تا کادر باشعورمون زحمت تولید بخش خشم رو قبول کنن:/

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۸ ، ۰۷:۰۷
گلبرگ مغرور :)

یه یه ساعت پیش دیگه احساس کردم نمی تونم دووم بیارم باید راه نفسمو باز کنم باید بلند کنم این چیزی که نشسته رو دلم و خب زار زار زدم زیر گریه

حالم خوب شد راه نفسم باز شد مامانم اون موقع میخواست بهم یه چیزی بگه ولی ترسید ده دقیقه پیش گفت که امشب مامان بابای ماندانا دارن میان 

و نشستم اینجا در حالی که همه چیز داره از جلوم رد میشه و دستام میلرزه و پاهام یخ کرده برای شما می نویسم که طاقت این یکی رو دیگه واقعا ندارم.ماندانا

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۸ ، ۱۸:۴۲
گلبرگ مغرور :)

آقا امروز که بعد دو هفته با طرف کلاس داشتیم سر قضایای پیش اومده سر کلاس ما کلی جیغ و داد زد و شدید بغضش گرفت و در کل خیییلی ناراحت و عصبی بود.

من نمی دونم کی اینقدر پلید شدم ولی با تک تک سلول های بدنم از اینکه اینقدر ناراحت و در عذابه خوشحال شدم واقعا خوشحال شدم قشنگ اتفاقای پارسال داره تکرار میشه ولی این دفعه اونی که چشماش اشکیه خانوم آ استwink

همین دیگه واقعا حالم خوبه امروز:)

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ آذر ۹۸ ، ۱۵:۱۹
گلبرگ مغرور :)

انگار عین سگ برای یه آدمی که هیچوقت نبوده ناراحتم

نمیدونم چه مرگمه

ترس از فراموشی دارم اینکه یه جای دور باشم‌و فراموش بشم ناراحتم نمی کنه اینکه هستم و فراموش بشم ترسناکه

اینکه این جریان کنکور،هیچ جا نرفتن و جواب همه برنامه ها ،نه نه و نه عه

دارم از یادشون میرم ،جامم دیر یا زود پر میشه،روابط جدید،آدمای تازه تر ....

من سرم درد میکنه هر روز که به هوش میام داستان همینه

بین همه چیز گیر افتادم

کارای مدرسه رو درست نمی تونم پیش ببرم ،درس خوندن و تست زدن اما خوبه ولی تا وقتی که تو خونم سر امتحان انگار یهو طناب اتصال مغزم پاره میشه،بهش میگم لعنتی تو سیصد تا عین اینو حل کردی عین چی تسلط داشتی روش جواب بده چه مرگته و اون فقط 'آهنگ درخواستی'پخش میکنه

من از این حال سر آزمونم که معلوم نیست چه کوفتیه متنفرم

از خانوم آ که دو هفته است به قدری بهم ریختم کرده که با کوچکترین جرقه به همه میپرم متنفرم

از اینکه همه رو باید راضی نگه دارم

از این این خودم که همیشه بشاش و شاد بوده و الانم که حالش بده قیافش بازم بشاش و شاده و کسی باورش نمیکنه

اصلن از اینکه تو دنیای واقعی کسی باورش نمیشه من حال بد دارم،من از این منتفرم

من نمی دونم چه مرگمه آما صبح که میشه باز جلد خوشحالمو می پوشم و راه میوفتم بدون اینکه هیچکس بفهمه من این روزا چقدر نیاز به توجه دارم،چقدر حساس تر و شکنندم ،چقدر دیگه تاب هر چیزی رو ندارم

میگذرونم این روزا رو ولی حداقل بعدش که تموم شد منت کسی بالاسرم نیست،میگم در حالی گه حتی حاظر نبودید منو بشنوید،من تک و تنها همه چیزی رد کردم:)

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۸ ، ۲۲:۳۴
گلبرگ مغرور :)