بعدش من این دفتر رو بستم
دیشب فهمیدم باز پشت سرم چی گفتی و بعد یک لحظه طلایی بود که برای اولین بار احساس کردم واقعا واقعا واقعا برام مهم نیست
همه آدمای اطرافم میدونستن حرفاتو و یک پارچه شده بودن به گوشم نرسه، میگفتن خیلی ناراحت میشدم اگه میفهمیدم
ناراحت شدم؟ نه
عجیبه؟ بازم نه
برعکس تو که خودتو نمیپذیری ولی من کاملا تو رو پذیرفتم
من باطن متحجر، بی فرهنگ، ضد زن و ادبیات کثیفت رو خیلی خوب پذیرفتم، میدونم که تو همینی و انتظار دیگه ای نمیشه داشت
میدونم که آدما و روابط برای تو سرگرمیان، بازی قدرتن
میدونم که دوست داشتن واقعی رو بلد نیستی، نگه داشتن حرمت روزای خوب وقتی که ورق برگشت رو نمیدونی خیالی هم نیست احتمالا حتی نمیدونی حرمت چیه، ارزش چیه فقط مهمه مرکز توجه باشی، دَر رویِ پاشنهی تو بچرخه، اون آدمِ گروه باشی که همه چیز رو برای همه سخت میکنه ولی بقیه باید سکوت کنن
نه من حرفاتو شنیدم و سوپرایز نشدم حتی وقتی فهمیدم بعد شبی بوده که سعی داشتن قانعم کنن حرفایی که تو پشت سرم میزنی اصلا برای من نیست!
حرفای زشت و کثیف تو نه ولی صادقانه این حجم از وقاحت و دروغگویی هر سری منو سوپرایز میکنه.
مهم نیست
یعنی برای من نیست، میتونه برای آدمایی که هنوز بند ارتباطشون رو با تو قطع نکردن مهم باشه، میتونه برای زنهای زندگیت مهم باشه، میتونه برای هرکسی که هنوز فکر میکنه تو آدمی و حرفاتو جدی میگیره مهم باشه
برای من مهم نیست و ترسناک ترین بخش کل ماجرا برای من قدرت بی حد و مرز تو توی توهین نه، اینه که یه روز آدما طوری که اطرافیان تو راجبت فکر میکنن و به روت نمیارن، راجبم فکر کردنه.
هیچوقت هیچوقت هیچوقت دلم نمیخواد تو ذهن آدمای درست انقدر حقیر و کثیف باشم، باور کن.