(.♡ناشناخته

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۷ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۵۸
گلبرگ مغرور :)

دیشب مایه لواشک آلبالو درست کردم ریختم تو سینی بعد کل شب رو همونجا رو میز ناهار خوری موند و صبح که بیدار شدیم دیدیم  خشک شده و آمادست:|||

آخه چجوری بدون آفتاب و بدون گرما خشک شد؟¿

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۹ ، ۱۶:۵۸
گلبرگ مغرور :)

دو هفته است به کانون گرم زبان آموزی بازگشتم و شروعش اینجوری بود که معلمم زنگ زد گفت من دارم کلاسارو شروع میکنم اگه توعم می خوای بگو که برنامه ریزی کنم

منم راستش زیاد راغب نبودم و نگران تداخلش با وضعیت شَلَم شوربای الانم بودم ولی بله رو گفتم و خب شاید باورتون نشه تو این دو هفته کلی روحیه ام بهتر شده و خب اتفاق خاصی یا افزایش فشاری رو چندان شاهد نبودیم:/

.

والدین یک هفته مسافرت بودن و من بودم داداشم

بزارید اینجوری توصیفش کنم،اون یک هفته بهششششت خالص بود

یعنی اون که کلن پای گیم بود منم شب که میشد کتاب هارو میبوسیدم و به آغوش فیلم های سخیفم پناه میبردم تا نزدیک صبح

صبحانه سیب زمینی سرخ کرده می خوردم

خونه در سکوووت کامل بود

هیچکس با هیچکس حرف نمیزد

اصلا نمیفهمید دنیای در سکوت چقدر زیباست:)

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۹ ، ۰۰:۳۶
گلبرگ مغرور :)

کار آخر رو براش فرستادم برام مهم نیست چی میخواد بگه چی می خواد بشه وویس هاشم نمیتونم گوش کنم چون صداشو که میشنوم یاد اولین روزایی که تو کارگاهش فهمیدم اظطراب چیه میوفتم،یاد تمام مشکلاتی که اظطراب برام داشت،یاد قرصایی که میخوردم تا ضربان قلبم پایین بیاد،یاد کنترلی که از شدت لرزش روی دست و پام نداشتم،یاد چهل هشت ساعت هیچی از گلوم پایین نرفتن و مداوم اسید معده بالا آوردن،صداشو که میشنوم سر تا سر وجومو نفرت برمی داره

یاد اون روزی میوفتم که امتحان آخر ترم بود و از شدت ترس و اظطراب وصیت نامه نوشتم چون فکر نمیکردم حتی یک درصد زنده بمونم

من شاید اون رو فراموش کنم ولی مریضی ای که انداخت توی جونم و توی یک سال اخیر رو همه ی کار های من خیلی تاثیر گذاشته،اون چی؟اون رو هم میتونم فراموش کنم؟؟

خانم آ ،تو برای من نماد منتهی های نفَهمی،بیشعوری و اِدِعایی چیزی که یادم میندازه میتونی کالبد انسانی داشته باشی اما هیچ بویی از انسانیت نبرده باشی و یادآور نِفرت نَفرَت و نفرتی :)

دو سال از زندگیم رو پیوسته با حسای بد گره زدی حتی وقتی نبودی و من امروز نمیتونم باور کنم که برای همیشه از وجود شیطانیت خلاص شدم

این یکی از بهترین باور نکردنیای دنیاست^^

 

پ.ن: حالاا اااهله دان دان دان هله یدانه یدانه

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۵۰
گلبرگ مغرور :)

امروز آخرین زنگ ادبیات بود و معلم ادبیاتمون یک وویس بلند بالا حول محور خداحافظی با ما گرفته بود

خدا شاهده به ازای هر ده ثانیه از وویس سه بار گفتم به کتفم!!

در کل شاید اینقدر بی احساس بودن طبیعی نباشه ولی خب اونم مشکل من نیست!!

فردا آخرین جلسه خانم آ است و اینقدررر ذوق مندم نمیتونم بشینم کاراشو انجام بدم

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۹ ، ۱۳:۴۲
گلبرگ مغرور :)

برای ثبت نام کلاس اول رفتیم ،خانم معاونی که مسئول بازجویی بچه های هفت ساله است اونقدر بد رفتار میکنه که باعث میشه فکر کنم بین بدهکاری به ایشون یا خوردن ارث پدرشون،کدوم یک رو مرتکب شدم که لیاقتم همچین رفتاری هست؟؟
من هفت ساله توی شوک و ترسم و حالا بازجوی کودکان هرچی ازم می پرسه فقط جواب میدم نمی دونم!!!
ضربه اول:(ما داریم مثل دوتراکی ها با بچه ی شما رفتار میکنیم اما این اصلا دلیل قانع کننده ای نیست بچه شما مشکل داره !!)
سال هشتاد و هفت ، من کلاس اولم
یک روز معاون آنقدر سر بچه های هفت هشت ساله داد زد تا غش کرد!!
محرم شده و من مطلقا هیچ درکی از اینکه چرا وسط نمازخونه مدرسه به زور نشاندنم تا در خاموشی چراغ ها نوحه گوش کنم ندارم!!!
ضربه دوم:(چیزی به اسم حق انتخاب وجود نداره ما فقط اینجا یک رکن اساسی داریم و اونم 'اجبار'هست)
بهمن ما برامون پرچم آتیش میزنن و به بچه ها اجازه میدن تا هر چقدر که دلشون میخواد به آتیش نزدیک شن!!!!!!
نمیخواهم تکرار کنم‌ چند بار مجبورمون کردن سر صبح مرگ بر این و اون بفرستیم،چندبار محکوم شدیم به خواندن زیارت عاشورا و گوش دادن به نوحه چند بار ...
کلاس سوم شدیم و حالا هفته ای یکبار نماز برای هممون اجباریست اگر چادر نمازمون توی خونه جا بمونه دعوا میشیم
یک روز بعد از اینکه از ماشین پیاده میشم متوجه میشم چادرم توی ماشین جا مونده و تا محل کار مامانم پشت ماشین میدوم!!!
ضربه سوم(جرم من خیلی سنگین بود واقعا اون حجم از ترس و استرس اون روز حقم بود!!)
کلاس چهارم معلممان فقط در صورتی نمره میده که عین جمله های کتاب رو بنویسی دقیقا خود کتاب و من چون به جای حفظ کردن کتاب اون رو یاد میگرفتم از طرف بانو محکوم میشم به مشکل 'عدم تمرکز' و میفرستنم پیش روانشناس
خانم دکتر بعد از چند جلسه صحبت و تمرین به این نتیجه میرسن که من یک بچه عادی بدون مشکلم و اونی که مشکل داره معلم مربوطه است که میتونه رو یه بچه اینقدر غیر منطقی ایراد بزاره:/
کلاس پنجم مدرسه را شاهد میکنن و حالا از کلاس سوم به بعد همه محکومند به پوشیدن چادر مشکی،دیگه کسی حق نداره توی حیاط مقنعه اش رو دربیاره و من حالا فکر میکنم چه چیزی تحریک آمیزی در ما نیم وجبی های به بلوغ نرسیده وجود داشت که اونطور با شدت پوشیده میشدیم؟؟
کلاس ششم شدم و حالا از زنگ های محبوبمون میزنن تا ریاضی کار کنیم ،قبول شدنمان توی آزمون تیزهوشان مهم است اما علاقه امان به ورزش و هنر خیر!!
معلم قرآنمان تدریس کتاب رو به معلم خودمان واگذار کرده و در زنگ های قرآن برایمان حرف سیاسی میزند یا سعی میکند عقاید پوچ و تهی از هر گونه انسانیتش رو توی کله امون فرو کند برای مثال اینکه در قیامت از موهایمان آویزون میشیم یا اینکه استخر نرویم چون پوشیدن مایو و دیده شدن توسط دیگر همجنسان گناه است
(الان فکر میکنم چه چیزی انسان وارانه بود که این یکی بخواد باشه؟؟)
کلاس ششم تموم شد و معلممان در خدافظی ما را به داشتن حجاب تاکید کرد اما به تلاش و پشتکار و هدفمند بودن یا حتی انسان بودن نه!!!

حالا توی چند تا از کشور های پیشرفته جهان داشتن نمادهای مذهبی از جمله حجاب و صلیب و کتاب دینی و هرچیز دیگه ای در مدرسه ممنوع است و راستش من خیلی خوشحالم که در جغرافیای دیگری لباس بچه ها مشکی نیست و محکوم به تحمل طاقت فرسای گرمای زیر مقنعه و مانتو نیستند و تعلیمشان در مدرسه با زشتی اجبار و زور گره نخورده:)
کاش هیچوقت هیچکس این اجازه رو به خودش نده که به دنیای رنگی بچه ها تجاوز کنه کاش کاش کاش....

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۳۹
گلبرگ مغرور :)

معلمای ما اینجوری ان که مطلقا هیچ ایده ای راجب انجام دادن کاری که خواستن ندارن ولی اون کار رو به بهترین شکل میخوان:|||||||

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۴۱
گلبرگ مغرور :)

Şimdi beyaz kumıle sahılda,güneşin altında uyumak istiyorum Kalbim bunu istiyor ama hayatım değil. ne kadar çirkin

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۸:۴۴
گلبرگ مغرور :)

• من روزه ام جلوی من چیزی نخور یا به من چه که تو روزه ای، مسئله این است:
راستش من فکر میکنم درستش کاری بود که والدین روزه ام با من روزه ندار کردند،برایم ساندویچ سیب زمینی سرخ کرده گرفته اند و کاملا مطمئن شدند که سس به اندازه بوده یا به سبزی خوردن نیاز ندارم برای منی که هر سال توی مدرسه باید حجم زیادی از دعوای روزه دار ها و ندار ها سر خوردن یا نخوردن رو تحمل میکردم،این حجم از زندگی مسالمت آمیز در ماه رمضون غیر قابل باوره و صد البته خوشحال کننده است.
• زندگی بعد از اینستاگرام؟هرگز
چهار اردیبهشت دی اکتیو کردم دو روز اول عین معتاد تازه شروع به ترک کرده برام سخت بود اما بعد یک طوری شد که انگار از اول هم هیچوقت توی زندگی من نبوده
کمی بیشتر از یه هفته بعد برای چک کردن یه خبر دوباره اکانت رو برگردوندم که و بیش از پیش به این نتیجه رسیدم چه وقت تلف کنی عظیمی توی این برنامه کذایی وجود داره و این‌واقعا برام خوشایند نیست اومدم دی اکتیو کنم منتها تا قبل از یک هفته برنامه این اجازه رو به من نمیده -__-
• نترسید نترسید ما همه با هم هستیم
فکر میکردم فقط منم که هر چقدر میخونم بدتر خراب میکنم اما چند شب پیش رییس بزرگ پیام‌بلند بالایی مبنی بر این نوشت که:
هرمَرگِتون که شده نگران نباشید چون همتون به شدت افت کردید اما نا امید نشید وقت هست و
"با توجه به شرایط مختلف ادما باید تصمیمای مختلف بگیرن. اگر نتونی با شرایط کنار بیای قطعا بازنده خواهی بود. اونی برنده است که خودشو با شرایط وفق بده و متناسب با اون برنامه ریزی کنه"
و خلاصه نوید روز های خوش داد اگر گذشته تاریک و افت تحصیلی رو فراموش کنیم و از امروز به پا خیزیم:تکبیر:||
• عجیب اما باور نکردنی:بچه کنکوری ها هم مثل تمام انسان ها دیگرند!!!!
دو روزی است دچار شدم به حسی که مامان اون رو 'مودِ پایین' نامگذاری کرده .دلم میخواد تا جان در بدن دارم بخوابم و در لحظات باقی مانده ام باز بخوابم!
• موضوع جشنواره:من و معلم مجازی ام
عنوان واقعی است اما من نمیتونم انرژی و وقت حروم کنم و در آخر یه مشت دروغ بنویسم .حقیقت این است که معلم های مجازی ما هیچ درکی مطلقا هیچ درکی از زمان ندارند و فکر میکنند بچه اگر کار های من را نکند پس چه کار کنید؟لیکن حضرات به چرند های کتاب درسی بسنده نکرده اند و هزاران هزار پاور و پروژه روزنامه دیواری و مقاله و کوفت زهرمار میخواهند و مطلقا هیچ درکی از زمان محدود بیست چهار ساعت شبانه روز ندارند!!!
از همه جالب تر روز معلم برای خودشون نوشابه باز میکنند و میگویند من سخت کوش هستم و اگر در آینده به جایی برسی بخاطر منه
(چه کسی با زحمت معلم عربی به جایی رسید؟؟)

*شوک!!

حضرت کراش 'تتلیتی است' و من فکر میکنم همین یک مورد بسیار بسیار زیاد کافی است برای تموم کردن این رابطه مریض!!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۰۶
گلبرگ مغرور :)

به مامانم گفتم از اجتماع بدم میاد و تحمل مهمونی برام عذابه لیکن مایل به شرکت در مهمانی خدا نیستم شماها برید خوش بگذره:دی)

داداشم امروز به طور رسمی اتاقمو جارو زد بعدم گردگیری کرد

در ایام قرنطینه رابطه عشقی بسیار عمیقی بین من و غذاهام برقرار شده ،وقتی که میبینم تو قابلمه اضافه موندن واقعا آروم و قرارم رو از دست میدم و..(این قسمت چرا چاق میشویم:|)

 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۱۷
گلبرگ مغرور :)