و برای آخرین روز شونزده سالگی قراره نه صبح برم کارآموزی ،ظهر که از سرکار برگشتم دو ساعت استراحت کنم بعد برم کلاس تا ساعت نه ده که تموم شه برگردم خونه و بازم تو راه درسارو با خودم دوره کنم و از سال دیگه اینموقع رویا ببفام.
فک کنم پایان قشنگی براش باشه چون تا ظهر با بهترین دوستام وقت میگذرونم و
از ظهر تا شبم برای آیندم تلاش میکنم
و یه روز میاد که بابت این روزا از خودم تشکر میکنم شاید اون روز دیر نباشه
شاید سال دیگه این موقع
و قرارم با خودم اینه سال دیگه این موقع
یک روز مونده به تولد هیجده سالگیم
از دانشگاهی که میخوام پذیرش گرفتم و خودمو آماده میکنم برای شروع زندگی تازه تو یه کشور تازه🌸
بعد شیش روز سخت کاری فرا رسیدن جمعه رو واااقعا به خودم تبریک میگم و برنامم برای این بیست چار ساعت تعطیلات عبارت اند از :به نام خدا لش کردن!!!
به خدا به همه اولتیماتوم (ایشالا که درست نوشتم)دادم که فردا کسی منو از خواب بیدار کنه نه تنها دیگه با هیچکدومتون حرف نمیزنم بلکه اگه ضربه خورد به سرم خواستم از خونه برم بیرون دارم بزنید ولی بهم اجازه ندید..
سوال اصلیم اینجاست آیا یه روز دلم برای این روزایی که نه صب از خونه میرم بیرون نه شب برمیگردم خونه تنگ میشه؟
البته که نمیرم پی خوش گذرونی میرم برا هدفی که پس ذهنم دارم جون بکنم:دی)
و امروز صبح به این نتیجه رسیدم که تنها ویژگی متمایز من نسبت به اطرافیانم فقط گردن اومدنمه !!!
تازه استاد زیبام امروز سر کلاس بهم لیموناد و چیپس داد کلوچه و میوه ام تعارف کرد که خب من مقاومت کردم ولی خب نگاش نکنید چقدر ماهه به قول خودش موقع امتحان که بشه انتقام میگیرم ولی من به شخصه معتقدم که اصلن نیاز به امتحان نیست همینطوری تکلیف دادنش یه جور انتقام سخته محسوب میشه:دی)
پ.ن:برای یه چیزی خیلی ذوق دارم که خب شاید دو سه روز آینده گفتم .
پ.ن:چقدر همه چیز بی ربط به هم بود://
میدونید،اصلن تصور اینکه یه جا باشم که دست هیچ آشنایی بهم نرسه و از همه جمع ها و دورهمیا دور باشم ،صد سال یه بار کسی نتونه پاشو خونم بزاره،دقت کنید حتی تصورشم روحمو ارضا میکنه!!!
بعد با من راجب غربت صحبت میکنی؟لعنتی من شبا میخوابم که رویای غربت ببینم
استادم وسط کلاس سه ساعتمون برام برام شیر کاکائو خرید و خب عمرن اگه آدم به اون قشنگیو به کسی معرفی کنم*___*
اون یارو رو دیدم اون روز و به این نتیجه رسیدم چی شد که دو روز روش کراش زدم ؟ای ننگ بر من با این انتخابای مسخرم:|
خلاصه که تمام اون چیزی که بین ما نبود تموم شد تهی مغز هم خودتونید:دی
امروز رفتم به استاد بگم من اومدم که نگو داشته از آقا درس میپرسیده بعد من تا درو وا کردم برگشت گفت :به به قشنگ ترین وقت ممکن رسیدی(چون وقتی من رسیدم کلاس اون باید تموم میشد)
دعای پایانیم اینه خدایا همینطور که بنده ات رو از پرسش نجات دادم من را در طول سال تحصیلی از پرسش حفظ بفرما.بلند بگو الهی آمین
1_واقعا یکی از آرزوهام اینه رنگ پوستم سفید شیربرنجی باشه یه طوری که هرکس میاد سمتم فک کنه فشارم افتاده یا یه مشکلی دارم در حالی که سالمم مریضم خودتونید:D
2_چرا سال کنکور اینقدر خوش میگذره؟چرا اینهمه برنامه پیش میاد به خدا من تمام تابستونایی که یادمه اینطوری بوده که رو تخت دراز کشیدم و سرم تو گوشیمه همین:|
حالا این تابستون شیش روزه هفته که با هاجر و سایر دوستام میرم کارآموزی،تو خود کارآموزی اینقدر خوش میگذره بعدش اگه شرایطش بود میریم بیرون،هر هفته خونه همیم،دو روز در هفته همبازی و قشنگ ترین همسایه هایی که در طول کل عمرم داشتم رو میبینم و کلی خاطره زنده میکنیم به اضافه اینکه کراش زیبامم میبینم آخر این هفته هاجر خونشون تنهاست میرم دو شب پیشش میمونم دو باره هفته دیگه روز تولدم آموزشگاهیی که میرم کارآموزی تعطیله و بچه های آموزشگاه با باند و اینا میخوان برن پارک بانوان و ماعم با خودشون میبرن(میخوام بگم یه طوری کارآموزی خوش میگذره که کاش کل تابستونای عمرم میرفتم)
حالا بقیه تابستونا التماس همه رو میکردی عمرن اگه یه برنامه جور میشدا!!!
3_حالا بخش قشنگ قضیه رو گفتم بخش زشتشم بگم که خیلی جدی مرض اضطراب؟گرفتم در حدی که از استرس زیادی حالت تهوع دارم اسهال استفراغ میشم اشتهام کور میشه و بگم این استرس کاملن بی دلیله کاااملن:/
خلاصه که مامان بزرگ من شونصد سال سنشه این مریضیو داره پیر شدم رفت
4_تکرار میکنم که موی سفیدو توی آینه دیدم و دقت کردم دیدم کلن دو سانت اینطورا سفید شده یعنی تازست یعنی برا فروردین اردیبهشته یعنی حاصل تمام اون استرسایی که خانوم آ نکبت داده-___-
5_من میگم اگه کراشم هفته دیگه تولدمو بهم تبریک گفت نفری یه بسته شیرینی میفرستم دم خونه هاتون،اصلن شهرو چراغون میکنم ستاره بارون میکنم:/
6_معدلم شد 19.46 و در حالی که یه بنده خدایی با این معدل داره خودشو پاره میکنه از شادی من کاملن بی تفاوتم ،آخه واقعا یه نمره مسخرست دیگه ارزش به آینه زدن و استوری کردن و اینا نداره به خدا:(
7_اون امتحان خانوم آ که از شدت استرس صب براش وصیت نامه نوشتم و بعد اومد امتحانو عوض کرد و مطمئن بودم میوفتمو شدم نوزده و نیم و این تنها نمره ایه که در طول کل زندگیم بهش افتخار میکنم چون حتی خودشم از خودش نمیتونه بالای نوزده بگیره
یس آی ام دامبلدور
8_جاش عربیمو شدم پونزده که خب به کتفم،اگه صد بار دیگه ام برگردم اون روز باز هم قواعدو نخونده میرم سر جلسه چون عربی ارزششو نداره زمان یک بار زندگیمو از دست بدم واااااالااااااا
9_عین چی از طرف خوشم میادا بعد حتی بهش سلام نمیکنم:|من قشنگ اونی ام که غرورش امپراطوری ایه که به پای هیچکس نخواد افتاده و حتی از شدت مسخرگی پرتو پلاها خودم دارم میخندم
آخه چته دختر جون؟؟؟!!!
10_متاسفانه من هیچوقت ازونایی نبودم که صادقانه روز تولدشون بغض میکنن ولی همیشه از شدت شادی بیش از حد شلنگ تخته مینداختم
قضیه اینه که در حالی که از ته دلم میخوام زودتر فردا بشه اصلن دلم نمیخواد فردا شه:/
خلاصه که فاطمه خانوم ببین کاراتو