۱۹ دی
داشتم آرشیوم رو نگاه می کردم دیدم دقیقا پارسال همین موقع اینستامو حذف کرده بودم و خب دقیقا امسالم همین دیروز اینستامو حذف کردم
و یه مقدار از این تکرار تاریخ حتی تو مقیاس اینقدر کوچیک ترسیدم:/
پ.ن:راستش عجیب بخاطر این هواپیما دل و دماغ ندارم انگار که عزیزای خودمو از دست دادم دیروز اینقدر تو خودم سیر میکردم که فراموش کرده بودم یه چیزی بخورم و خب حاصل یک روز هیچی نخوردن این شد که ساعت هشت و نیم شب تو بی آر تی در حالی که فشارم افتاده بود و حتی توانایی رو پای خودم وایستادن و حرف زدن نداشتم زنگ زدم به مامانم و اومد منو جمعم کرد.
هر روز صبح رو با یه خبر بد که باعث مرگ چند نفر آدم از قضا هموطن شده شروع میکنم،هر روز از ترس فقط سریع از رو کانالای اخبار رد میشم،گوشیم رو چک نمیکنم و هر روز صبح بیشتر به این یقیین می رسم که این سرزمین نفرین شدست
هر روز از خودم می پرسم اگه مهاجرت کردی ولی حتی اونجا عم بخت شوم ایرانی،دست از سرت برنداشت چی؟؟؟:( پس راه فرار از این نحسی ای که گریبانمون رو گرفته چیه؟؟
سه تاشون هم استانی مان دلم براشون کبابه :(((((
خیلی ایران غمگین شده ....