کار آخر رو براش فرستادم برام مهم نیست چی میخواد بگه چی می خواد بشه وویس هاشم نمیتونم گوش کنم چون صداشو که میشنوم یاد اولین روزایی که تو کارگاهش فهمیدم اظطراب چیه میوفتم،یاد تمام مشکلاتی که اظطراب برام داشت،یاد قرصایی که میخوردم تا ضربان قلبم پایین بیاد،یاد کنترلی که از شدت لرزش روی دست و پام نداشتم،یاد چهل هشت ساعت هیچی از گلوم پایین نرفتن و مداوم اسید معده بالا آوردن،صداشو که میشنوم سر تا سر وجومو نفرت برمی داره
یاد اون روزی میوفتم که امتحان آخر ترم بود و از شدت ترس و اظطراب وصیت نامه نوشتم چون فکر نمیکردم حتی یک درصد زنده بمونم
من شاید اون رو فراموش کنم ولی مریضی ای که انداخت توی جونم و توی یک سال اخیر رو همه ی کار های من خیلی تاثیر گذاشته،اون چی؟اون رو هم میتونم فراموش کنم؟؟
خانم آ ،تو برای من نماد منتهی های نفَهمی،بیشعوری و اِدِعایی چیزی که یادم میندازه میتونی کالبد انسانی داشته باشی اما هیچ بویی از انسانیت نبرده باشی و یادآور نِفرت نَفرَت و نفرتی :)
دو سال از زندگیم رو پیوسته با حسای بد گره زدی حتی وقتی نبودی و من امروز نمیتونم باور کنم که برای همیشه از وجود شیطانیت خلاص شدم
این یکی از بهترین باور نکردنیای دنیاست^^
پ.ن: حالاا اااهله دان دان دان هله یدانه یدانه