والدین برا بچه هاشون حاظرن هر کاری بکنن ولی بیاین قبول کنیم این هرکاری شامل هرکاری نیست://
والدین برا بچه هاشون حاظرن هر کاری بکنن ولی بیاین قبول کنیم این هرکاری شامل هرکاری نیست://
ساعت چهار و نمی دونم چند دقیقه صبحه صدای اذان میاد ^__^
میدونید یه حس غیر قابل توصیفی دارم:)
در راستای مسابقه داب اسمش همه رو دیوونه کردم #در_جریانم
دیروز خیلی سخت ناامید شدم گفتم وقتی همچین کسایی هستن دیگه من به چه امیدی شرکت کنم قشنگ داشتم منصرف میشدم که ندای درونم گفت چندبار همچین موقعیتی پیش میاد آخه:)پاشو برا رسیدن به آرزوت بجنگ حتی اگه برنده نشی:دی)
بنابر این از امروز صبح نشستم به درست کردن جلوه های ویژه بلکه جزو اون 11 نفر باشم:(بلند بگو آمین)
///
/
//
خب تا اتفاق خوب نزدیک فقط پنج روز مونده #موج_مکزیکی
؟
///
پارسال این موقع مزخرف ترین روزای زندگیم بود #پووووف
///
چرا هیچ حرفی برا گفتن ندارم؟؟/
//
پیشاپیش مرسی که کامنت میزارید :دی)
//
بعدا نوشت:آقا من بالاخره گیم آو ترونز رو تموم کردم یه فیلم یا سریال خوب معرفی کنید ببینم #پوکیدم
درآستانه چند روز مانده به شروع فصل هفتم گیم آو ترونز هستیم راستی #ذوق_اسبی
پ.ن:فیلم و سریال های پیشنهادیتون ترکی نباشه فقط مرسی اه:دی)
امروز نشد مبی بیاد خونمون جاش یه ویدیو از همین داستان دابسمش تو اینستا دیدم که کلن امیدم نا امید شد:)
طرف ویدیوش با دوربین حرفه ای گرفته شده بود بعد اصلا گیتار و دل یه وضعی بود #بغض
خدایی نامردیه دیگه همه که این امکانات و ندارن که -__-
واهاییی فقط یه هفته مونده تا یکی از آرزوهام از لیست خط بخوره:"#ذوق_مرگینگ^_^
.
.امروز ظهر مبی میاد خونمون در راستای مسابقه داب اسمش یه گلی به سرمون بگیریم.//-__-
ولی حقیقت اینه من دلم روشنه جزو یازده نفر برنده میشم:/بعدم با پازل عکس میگیرم یکی دیگه از آرزو هام خط می خوره/♡
حالا اگه اول شم و آیفون سون و ببرم که دیگه چه بهتر^)#به_همین_خیال_باش
پ.ن:وی کامنت دوس برایش کامنت بگذارید😅
آقا پازل یه مسابقه دابسمش راه انداخته کاری ندارم جوایزش چیه هرکی هرچی ببره شخصا خودشون میدن به طرف^_^
به نظرتون شرکت بکنم یا نه خودم خیلی دو دلم:/
اگه ایده ی جالبی واسه دابسمش دارید بگید بهم لطفا♡
از صدقه سری عمل به قولی که داده بودم کمر تا گردنم چنان دردی میکنه که بیا و ببین"/
الان فقط دو تا راه برام مونده یا همینطوری رو تخت دراز بکشم یا تلاشی در جهت بلند شدن بکنم تا از درد بمیرم(تا این حد یعنی -__-)
خلاصه من قصدم این بود تابستون و بترکونم منتها خودمو ترکوندم:)
گفتم که از خجالت دیروزم در میام خب یه جوری درومدم که دیگه قول میدم از خجالت هیچ روزی در نیام چون چیزی ازم نمیمونه:)
پدر دیروز خیلی اسرار داشت که فردا برویم طبیعتی جایی ولو شویم(پدر شدیدا گولمون زد چون نه تنها ولو نشدیم 3 ساعت هم از دره و رود و کوه بالا رفتیم)خلاصه اولش مخالف بودم منتها بعد از افتادن آن اتفاق های مزخرف خودم مشتاق تر از پدر شدم برای طبیعت گردی:/
ساعت های آخر شب بود،زد به سرم که آنه هم روز خوبی نداشته زنگ بزنیم بگیم فردا ورت میداریم می بریمت که جور شد.
اما در همان ساعات اولیه آنه مواجه شد با مشکل بزرگ:حالا چی بپوشم-__- بهش گفتم یه چیز راحت بپوش در ادامه برای وی شرح دادم که من دنبال راحت ترین لباس گشتم و در نهایت رسیدم به دامن گل گلی گشادم با کتونی منتها خانواده جلومو گرفتن و من فک میکنم سقف اینجا برای من کوتاه و من باید از اینجا برم چون ملت به دیدن آدمی با دامن گل گلی کتونی عادت ندارن و اصلا چه وضع زندگیه×_+ خودش دریافت که اگر بیشتر بر سوالش پایبند باشد حتما فردا به جای طبیعت سر از مرز در میاورد و تمام کرد این بازی کثیف رو ها ها ها؛)
شب کمتر 5 ساعت خوابیدم آنه هم دقیق اینطوری بود با این حال انرژی داشتیم بیا ببین از اونجایی که این پیک نیک خیلی حساب شده بود هیچی همراه خود نبردیم-__-خدا شاهده پدر از شهر بیرون اومد و ما حتی بطری آب نداشتیم خلاصه با دیدن اولین سوپری کنار جاده چنان جیغی کشیدم که هرکی ندونه فک میکنه من صد ساله چیزی نخوردم خریدارو کردیم و فلان تو یه کافه کثیف هم یه نیمرو جاده ای زدیم که خیلی چسبید ^__^
اما آرامش قبل از توفان که میگفتند همین بود در پست بعد برایتان توضیح میدهم که چه توفانی بر سر منو آنه خراب شد که هیچکداممان از کمر درد و پادردش در امان نماندیم ولی با این حال بسی خوش گذشت^__^
سامر ایز کامین(مدیونید فک کنید از جمله معروف استارک ها تو گیمز آو ترونز کپی کردم با اندکی تغییرات !!)