(.♡ناشناخته

وقتی فکر میکنم از یه روزی به بعد دیگه خانواده پیشم نیست

شاید چند سال تو یه اتاق 12 متری زندگی کنم

تو خیابونایی راه برم که برای آدمای توش خارجی محسوب میشم

تنها خرید کنم ،(البته اگه پولی داشته باشم)،تنها بخورم، تنها زندگی کنم

این چیزیه که من راجب مهاجرت فکر میکنم:(

ولی باز هم میخوام برم حالا اینکه آیا مریضم یا چی رو نمیدونم


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۶ ، ۰۰:۳۹
گلبرگ مغرور :)

بازگشت غیور مندانه ی خودمو بعد از سه روز استرس و بیگاری به عرصه ی عین خرس خوابیدن تبریک و تهنیت عرض میکنم(البته نمیدونم تهنیت چجوری نوشته میشه)

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۶ ، ۱۰:۵۸
گلبرگ مغرور :)

توی نه سال اخیر کلن فک کنم یه بار یا دوبار بخاطر درس گریه کردم اما توی سه ماه اخیر امروز دومین بارم بود و این وحشتناکه.

امروز بدترین امتحان عمرمو دادم نه اینکه بد داده باشم من باب شرایط روحی عرض میکنم

یه مدلی داده بودن که خودشونم نمیدونستن چجوری میشه الگو کشیش کرد جدا از سه ساعت سر پا بودن عذاب آور این بود که هرچقدر تلاش می کردی بازم میخوردی به در بسته

انگار که یکی کلتو زیر آب گرفته،اکسیژنت داره تموم میشه ولی نمی زاره بیای بالا

هی به اون بیشعوری که نمیدونم کی بهش صلاحیت معلم شدن داده میگفتیم بابا اصلن همچین حالتایی رو به ما درس ندادی به ما نگفتی در فلان شرایط چیکار کنیم که کاغذ جمع نشه

میگفت من گفتم چون اگه نگفته بودم تو امتحان نمیدادم:|

نگفته بود ولی،به خدا قسم نگفته بود،تمام چیزایی که تو امتحان داده بود ازین چندتا الگوی آخری بود  که بخاطر تعطیلیای آلودگی هوا خودمون تو خونه کشیدیم و کتابمونم منطقش این بود که ما شکل الگو رو میزاریم خودتون باید بفهمید چجوری بکشید ،قشنگ بدون هیچ توضیحی.

این حالت خفگی و استرس جای خود داشت مدام هم میومد میرفت میگفت فلان چیزو نزارید یه نمره ازتون کم میکنم از تو دو نمره کم میکنم چون ازم پرسیدی و همینطوری(قشنگ شرایط و به بدترین شکل ممکن تبدیل کرد)

نمیدونم چطور امتحان رو تموم کردم شاید اصلن لطف خدا بود که تونستم پامو از جلسه بزارم بیرون وسایلم رو دوشم سنگینی میکرد .موقع برگشت وقتی داشتم با هاجر حرف میزدم فهمیدم کلاس اونا ام تو گل گیر کرده بود یعنی کلن همه به معنای واقعی کلمه همه مونده بودن

نمیدونم چطوری اصلن سوار تاکسی شدم رسیدم خونه،پامو که از در گذاشتم تو تمام اون خستگیا و سردرد و اعصاب خوردی زد بیرون اینقدر حالم بد شد  فقط لباس مدرسه هامو دراوردم حتی نا نداشتم آویزون کنم همینجوری رو زمین موند اومدم بخوابم دیدم سردمه دوتا پتو انداختم رو خودم مغزم داشت منفجر میشد 

مسخره اینجاست که از خستگی خوابم نبرد

گشنم بود ولی واقعا نا نداشتم بدنمم به شدت درد میکرد منتظر موندم مامانم از سر کار بیاد که یا یه چیزی بده دستم یا زیر بازومو بگیره که بلند شم و زمین نخورم

مامانم که اومد اصلن قبل از اینکه چیزی ازم بپرسه خودم شروع کرد مدل دامن و نشون دادم از رفتارای وحشتناک معلم گفتم از استرس وحشتناکی که منی که اصلن استرسی نیستم کشیدم از همه چی گفتم گفتم بدترین 3 ساعت عمرم بود یهو ناخودآگاه زدم زیر گریه 

بغلم کرد گفت اشکال نداره گفت اصلن بهش فکر نکن هرچی بود گذشت دیگه دیدم منکه تا اینجا اومدم بقیشم بگم .گفتم چقدر معلمامون زحمتامونو نادیده میگیرن چقدر فرق میذارن گفتم بچه ها همش خودشون دارن درس میدن چه عمومی چه تخصصی گفتم همه تو اون مدرسه ی کوفتی قدر چی ادعا دارن ولی هیچی نیستن گفتم باورت میشه نه دیگه انگیزه دارم نه علاقه باورت میشه دارم واسه همتون فیلم بازی میکنم مامان یادت میاد آخری باری که از ته دل شاد بودم کی بود

و همینطوری گریه کردم گفتم زور داره سر خستگی و حال ندارم و معلم ،نمرت کم شه

دلداریم داد ولی چه فایده

کاش شرایط فقط یکم فقط یکم بهتر میشد


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۶ ، ۱۵:۴۴
گلبرگ مغرور :)


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۶ ، ۱۲:۵۵
گلبرگ مغرور :)

چند روزه فرق ابولفضل پور عرب و فریبرز عرب نیا رو فهمیدم اصلن زندگیم رنگ آگاهی گرفته:(

فیلم من و شارمین خیلی چرته حیف وقت:/

آهنگ زیر هم ته نوستالژیه برا من♡

دریافت

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۶ ، ۱۳:۴۶
گلبرگ مغرور :)

بهم میگه دیگه حق نداری اون کارو بکنی

آخه بزرگوار اون سر دنیا نشستی ،دوساله هیچی نمیدونی یعنی در جریان همه چی هستیا ولی مگه میشه احساساتم تو صفحه ی چت ارسال کرد؟

کاش فقط یه جاهایی سکوت کنی نزاری فک کنم تو ام مثل همه ای

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۶ ، ۰۲:۱۳
گلبرگ مغرور :)

درک نمیکنم چرا از ساعت یازده که برگشتم خونه تا ساعت پنج خوابیدم:/

امتحان دینی اووووف

یه سوالاییی داشت قشنگ صدای آچمز شدن مغزمو شنیدم بعد دیگه هر چرندی به ذهنم رسید نوشتم تو برگه ،امتحان که تموم شد اومدم کتابو نگا کردم دیدم تمام چرندام درست بود^^💃

ولی واقعا افتضاح بود مخصوصا که یکی اون وسط مریض بود و همش فین فین میکرد صداش بدجور رفت رو مخم اصلن نتونستم تمرکز کنم در نتیجه یه چهل دقیقه فقط وایسادم که اون یارو برگشو بده بعد بشینم فک کنم ببینم اصلن چی به چیه:)

امروز با دوستام سمت خونه که برمیگشتیم دو نفر بهمون تیکه انداختن:|

ولی چقدر خوبه امسال سرویسی نیستم

منو هاجر تو یه راهنمایی درس خوندیم،فامیلیامون یکیه،رشتمون یکیه،خونمونم تو یه خیابونه

اینقدر اشتراک واقعا از کجا میاد؟؟)


۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۶ ، ۱۷:۳۸
گلبرگ مغرور :)

ما اینجا یه بچه ای داریم که سه روز وقت یلللی تللی کرده

هیچ نخونده

غروب جمعه ام پاشده رفته سینما

و الان درساش مونده

در نتیجه باید تا صب بیدار بمونه

با یه دست بزنه بزنه تو سرش

با یه دست چشماشو وا نگه داره

دین و زندگی یا کوفت کاری مسئله این است:(

پ.ن:این حقیقت یه مقدار غم انگیزه که این آخرین تابستون یللی تتلی کنندمونه و تابستون بعدش یه مشت بچه کنکوری ایم:(


۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۶ ، ۲۱:۱۹
گلبرگ مغرور :)

و اینکه سیزده دلیل برای زندگی خب...

1_اولیش قطعا خانوادمه اینکه میبینم هر روز شادترن هر روز وضعیتشون بهتره هر سری با کمک مشکلات بزرگ و حل میکنن بدونه اینکه ناامید بشن یا نا شکری کنن و خب در صورتی به زندگی امید وارم که این حال خوبشون ادامه دار باشه

2_خب من رسما تو این سه ماه معنی پرکاری و وقت سر خاروندن نداشتن و فهمیدم و میدونم این تازه یه شروعه و راه طولانی و سخت تری در پیشه ولی تمام اینا رو تحمل میکنم تا در آینده موفق باشم

3_دیگه مگه میشه تو این لیست کنسرت ابی نباشه ولی میگم حالا که آزادیم بنویسیم یه کنسرت ادشیران هم اون لا ماها خواستاریم

4_مهاجرت کنم شاید برای همیشه 

5_تو دانشگاه یکی بخوره بهم جزوه هام بریزه رو زمین و بر خلاف تصور تا حد مرگ بزنمش (ببخشید که اینقدر روانی ام)

6_سفر هم که جزو جذاب ترین بخش زندگیه و حتما جهانگردی و جنوب ایران گردی در راس کل امور هست(یعنی میدونید من فکر میکنم جنوب ایران خیلی جای عجیب و غریب و قشنگیه از نقش حنا ها گرفته تا لباسای گل منگلی جنوبی^^)

7_احتمالن این و باید اول مینوشتم ولی اشکال نداره .به نام خدا لاغر شم 

8_وقتی لاغر شدم موهامو پسرونه کوتاه کنم و آبی شون کنم (یعنی هر سری رنگشون رفت یه رنگ فانتزی جدید )

9:حالا که فکر میکنم اینو باید اول مینوشتم شاید :مامان بزرگم♡خونش،اردبیل،خاله هام مخصوصا خاله ی مجردم که نصف عشق و حال های زندگیم با اون بوده دختر خاله ای که یه ماه از تابستون بخاطر من بیاد خونه ی مامان بزرگم تا صب چرت و پرت بگیم بخندیم و اینا

10:استقلال،یعنی خب من الان خودم خیلی استقلال دارم شاید خیلی بیشتر از بچه های هم سن و سالم و شاید بزرگتر ،تعریفم از استقلال اینه که خودم درامد داشته باشم(واقعا میترسم از این که یه عالمه سن داشته باشم ولی دستم تو جیب مامان بابام باشه)

11_افتتاح برند خودم♡

12_تو یه قرار بلاگی ببینمتون^^

13_مسخرست اگه بگم یه روزی کلن خودمو از مهمونیای مسخره ی فامیل پدریم جدا کنم(حتی اینقدر که با یکی از عمه هام در آینده قطع رابطه کنم)

همین دیگه تا درودی دیگر بدرود

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۶ ، ۰۱:۱۹
گلبرگ مغرور :)



۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۶ ، ۱۱:۲۶
گلبرگ مغرور :)