پرت و پلا
اینقدر چیزای پرت و پلا و بهم ریخته تو ذهنمه که خدا میدونه
چند هفته پیش یه انشا خوندم راجب ماندانا که به قول گفتنی کاملن از دل برآمده بود و اشک نصف کلاس درومد:|
یهو میای خونه میبینی پدری که نمیتونه فرزاد فرزینو تحمل کنه نشسته کنسرت 'راجر واترز'میبینه با کلی به به و چه چه
با اون دعوام شد نه خیلی جدی ولی خب خیلی رو مخمه خیلی خیلی مخصوصا اون قسمتش که فکر میکنه قدیس مقدسه یا اونجا که گلاب ب روتون شبیه باد معده رفتار میکنه ،خلاصه بعدش از خودم عصبی شدم که اجازه دادم همچین آدم بیخودی عصبیم کنه و برای صد و بیست و سومین بار متذکر شدم سال دیگه تموم شد نه تنها از هرچی که دارم حذفش میکنم حتی اگه تو خیابون دیدمشم جواب سلامشو نمیدم!!
واقعا دلم میخواد برم مسافرت ولی خب نه همسفر دارم نه اصلن شرایطش محیاست یه کوله بار کار دارم و امید به تعطیلی شنبه:|
خیلی جدی دوست دارم مدرسم که تموم شد یه پولی جمع کنم و برم کیش زندگی کنم حالا دانشگاه خفن نرم یا جای خفن کار نکنم جاش یه زندگی آروم دور از شلوغی با یه خلیج فارس دلبر بغل گوشم دارم زیبا نیست؟