(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

آنچه در ششم تیر گذشت

پنجشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۷، ۱۰:۳۸ ب.ظ

درسته من پریروز با آنه و مادرم راهی پل طبیعت شدم در صورتی که ته دلم باغ کتاب میخواست اما ناگهانی سر از باغ کتاب دراوردیم و خدا مراد دل را داد:)

اما امروز هم دلم میخواست با برادرم برم باغ کتاب و هیچ دلیلی برای من منطقی نبود که چرا نریم

پس رفتیم کلی هم خوشگذشت 

کلی حرف بزرگونه بهش زدم

از دقدقه ها و مشکلاتم گفتم

اون گفت من گفت دو تا زیر یکی رو حرفهامون رو بافتیم

اینقدر مسخره بازی دراوردیم که شاید از نگاه رهگذرا بی شباهت به جولی و جولز ساختمان روی سر گذاشته نبودیم:/

حقیقتش برادر من هرچقدر از نگاه بقیه آدم بیخود و مسخره ای به نظر برسه اما برای من واقعا ذره ای کم نمیذاره و این رابطه فقط و فقط بین منو و اون وجود داره شاید برای همینه که کسی امیررضای واقعی رو نمیشناسه:)

ازین که بگذریم من تولد من از اول تیر شروع میشه تا آخر تیر

پس به مناسبت فرخنده میلاد اینجانب سی و یک روز و سی و یک شب تو خونه ی ما جشن هست

اولین کادوی تولدمم از داداشم گرفتم امروز^^


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۴/۰۷
گلبرگ مغرور :)

نظرات (۱)

۰۷ تیر ۹۷ ، ۲۳:۱۱ استاد بزرگ
سلام.
خدا حفظشون کنه ...
حال دلتون شاد.
تولدتونم مبارک.
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی