آنچه در ششم تیر گذشت
درسته من پریروز با آنه و مادرم راهی پل طبیعت شدم در صورتی که ته دلم باغ کتاب میخواست اما ناگهانی سر از باغ کتاب دراوردیم و خدا مراد دل را داد:)
اما امروز هم دلم میخواست با برادرم برم باغ کتاب و هیچ دلیلی برای من منطقی نبود که چرا نریم
پس رفتیم کلی هم خوشگذشت
کلی حرف بزرگونه بهش زدم
از دقدقه ها و مشکلاتم گفتم
اون گفت من گفت دو تا زیر یکی رو حرفهامون رو بافتیم
اینقدر مسخره بازی دراوردیم که شاید از نگاه رهگذرا بی شباهت به جولی و جولز ساختمان روی سر گذاشته نبودیم:/
حقیقتش برادر من هرچقدر از نگاه بقیه آدم بیخود و مسخره ای به نظر برسه اما برای من واقعا ذره ای کم نمیذاره و این رابطه فقط و فقط بین منو و اون وجود داره شاید برای همینه که کسی امیررضای واقعی رو نمیشناسه:)
ازین که بگذریم من تولد من از اول تیر شروع میشه تا آخر تیر
پس به مناسبت فرخنده میلاد اینجانب سی و یک روز و سی و یک شب تو خونه ی ما جشن هست
اولین کادوی تولدمم از داداشم گرفتم امروز^^