زندگی این چنین میگذرد
جمعه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۵۲ ق.ظ
برای اولین بار دلمه ساختم
انتقال پنس ساسون جلوی مانتومو غلط انجام دادم و تا اطلاع ثانوی فرستادمش هوا
میخوام بشینم پای درسم اما نمیخوام بشینم پای درسم
خونه گرفتیم تو شمال ولی چون دوست بابام هم احتمال زیاد میاد به جای آزادانه گشتن تو محوطه قشنگ اون خونه باید دائما زیر شال و روسری باشم اونم تو این گرما
درسته که این سفر برای عوض کردن حال هوای منه ولی آخه اینجوری ؟
نمیدونم چرا باید خودمو زجر بدم بخاطر چیزی که نه انتخاب من بوده نه الان دیگه اعتقادی بهش دارم
حقیقتن با اینکه مادر و پدر نسبت به هم سن و سالام خیلی دارن شل بهم میگیرن ولی بازم یه جاهایی از دختر بودنم بدم میاد
دوست دارم بشینم طراحی کنم ولی ...نمیدونم
اصلن حوصله هیچی رو ندارم فقط میخوام این روزا رو تموم کنم ولی از یه طرفم میگم این عمرمه که میخوام زودتر بگذرونمش
فقط چهار تا امتحان مونده ولی همچنان حس کوه کندن دارم
اصلن نمیدونم دیگه چی میخوام فقط دارم میگذرونم که باز شب و شه و بخوابم تا یادم نیاد ،هیچی یادم نیاد
راستی حوا من ازون تیکه ی توی مطلبت که میگفت'شده ام یک شهر از بوی تو'خیلی خیلی خوشم اومد
۹۷/۰۳/۱۱