می خوام بمیرم جونشو ندارم:)
یعنی بدترین پنجشنبه ای که میتونست رقم بخوره امروز بود
فک کن کل هفته رو عین یک حیون نجیب جون کندی و تنها انتظارت اینه این دو روز استراحت مطلق باشی که یه نفهمی ضرب و المثل خونه ی خاله رو برای بار شونصدم با کاروانسرا اشتباه میکنه و بدون توجه به دختر خاله چترشو پهن میکنه
چقدر از آدمای بی فکر بدم میاد چقدر چقدر
بدترین قسمتش اینه که امروز خیلی خوب شروع شد با نیمرو و نون بربری بعد تا ساعت دوازده فقط به بگو بخند و شادی گذشت و توقع این بود که امروز چه روز خوبیه که طی ده ثانیه شنیدن خبر اومدن آقا کلن همه چی زیر و رو شد
عین همون حیون نجیب زار زدم که این سومین هفتست من میخوام استراحت کنم تروخدا دو درش کن تروخدا یه کاری کن نیاد و فقط باهام همدردی کرد همین:(
مثلن من توانایی اینو دارم که مهمونیا رو دوتا یکی دو در کنم ولی چرا توانایی اینو ندارم کسایی که میان خونمونو شوت کنم بیرون؟؟؟
یعنی به محض اینکه بتونم اعلام استقلال کنم هم مستقل میشم هم با کل فامیل قطع رابطه میکنم به همین برکت قسم-_-