تقریبا به وقت پاییز:)
دیگر بی خودی شاد نیست حالا خیلی ام با دلیل غمگینه:)
امسال هم دعوت نامه هاگوارتز نیامد پس ناچاریم امسال هم این درسای مشنگی رو بخونیم -__-
چون هنرستانی ام کتابامو خود مدرسه میده خیلی خیلی کنجکاوم بدونم کتابام چه مزخرفاتیه:)
مریم پس فردا بر میگرده نیشابور معلوم هم نیست فردا بتونم ببینمش یا نه و این خیلی غم انگیزه باید تا تابستون بعدی صبر کنم که بیاد تهران :)
از همین الانم حال و هوای کنکور گرفتم چقدر مزخرفه این حس:)
این هوا ام گند زده به حس و حال آدم از بس زود تاریک میشه:)
یه جا خوندم هر وقت حرف از آموز پرورش میشه همه یاد حقوق عقب افتاده ی معلما میوفتن هیچکس به فکر عمر تلف شده ی بچه ها و نظام غلط آموزشی نیست./
یعنی در این مملکت یه کاری کردند حالم برای همیشه از پاییز بهم میخوره
بعدا نویس:دقیقا لحظه ای که این نوشته رو پست کردم آنه شرلی زنگ زد گفت ساعت ده میریم سینما میای من هم با کله قبول کردم خلاصه نمی دونم الان باید قربون خدا برم یا مامان آنه یا کی که اینقدر به موقع به دادم میرسن^_^