میگه منو و هاجر و ریحون هر سه تامون تلاش کردیم و... ادامه حرفش
حالا اینکه چرا منم جزو لیست تلاشگراشون قرار نداد یا حتی به کتفشم نگرفت چیه؟آاحسنت،چونکه من نمره هام از هر سه تاشون بالا تر شده و این دوستمون تو کتش نمیره که کسی رو دستش بلند شه:|
شکایت نمیکنم یا بهتر بگم اصلن برام اهمیت نداره ولی برای خودش نگرانم که از حسادت کاری دست خودش نده،واقعا این چه اخلاق خانمان سوزیه که بیشتر دخترا دارن اونم به این شکل:(
بله الانم دوستمون اشاره میکنن که فرقه بین اینه نرسی یا نذارن برسی،من سکوت من هیچ:|
بیخیال پاترون (نمونه آزمایشی دوخته شده با کیفت پایین وپارچه ی ارزون مثل متقال...)لباسه رو دوختم اگه بگم محشره دروغ گفتم چون فرا محشره^^
همه بهم میگفتن پاره میشی دهنت صافه برو باهاش حرف بزن دست از سرت ورداره و و و ... خلاصه ریاکشنای مثبتی دریافت نکردم آما دوختمش و میگم همین یه نمونه ی با پارچه گونی دوخته شده اینقدرررررررر زیباست که خدا داند(وی در خودشیفتگی غرق میشود)
بیشترین ریسکو کردم و الان زیبا ترین لباسو دارم*___*
فرق من با بقیه این بود وقتی خانوم آ منو به این چالش کشوند قبول کردم حتی اگه دو دل بودم،ولی اطرافیانم یه بند تکرار کردن که خیلی سخته پاره میشی بیخیال چه کاریه کردیو...،الانم چیزای زیادی یاد گرفتم که اونا نگرفتن،اونقدر از خودم راضی ام که از پسش برومدم که صد درصد اونا نیستن و کلن فرق زیادیه بین ریسک پذیری و راحت طلبی
اونا یه نمونه ساده دوختن و من دونمونه سخت ،دوبرابر همشون کار کردم و صد برابر همشون از خودم راضی ام مخصوصا اونجا که کلی انرژی منفی دادن ولی سر سوزنم اهمیت ندادم ،و وقتی همون لباس گونی ای رو پوشیدم برق از کله همشون پرید:)
بسه دیگه سه بنده دارم در ستایش خودم نثر میسرایم یکی منو از برق بکشه😂😐
آقا جاش یه سرهمی بچه دوختم و تنفر آمیز ترین چیزیه که تو زندگیم دیدم،لعنتی از بچه ها بدم میومد که هیچ الان از لباساشونم بدم میاد:|
و اینقدرم که این لعنتی طول کشید ؛همه لباس بچه ها کار دوهفتن این یه ماه طول کشید:|
و یه ایرادای دوختی داره که فاطمه دلاور میخواد با اتو ماست مالی کنه چون اگه یه بار دیگه بشینه پاش از سرطان تنفر لباس بچه میمیره:|
حالا فک نکنید من همش ماست مالی میکنما فقط چون ازین خوشم نمیاد اینکارو میکنم:|
امروز در کلاس قفل شد تقریبا پونزده نفر تو کلاس بودیم پونزده نفر بیرون و در هیچ جوره باز نمیشد
ما تو کلاسیا اینقدر خندیدیمو و بهمون خوش گذشت بعد از زیر در بهمون پیچ گوشتی دادن که پیچای درو وا کنیم ماعم الکی پیچ گوشتی رو میزدیم به در که فک کنن داریم تلاش میکنیم ولی در واقع هیچ کاری نمیکردیم:|
و ازونور ناظممون با قاشق افتاده بود به جون در یعنی منفجر شده بودیم از خنده*_*
خلاصه در آخر داشتیم دنبال اسپیکر میگشتیم که دیسکوی کلاسی رو شروع کنیم که متاسفانه در باز شد :|
من آمده ام بهله من آمده ام(نامبرده علاقه به دخل و تصرف در آثار هنرمندان میداشت)
امتحاناتم تمام رفت الته فقط یه هنرستانی میدونه که پایان امتحان ترم یعنی شروع بعد وحشتناک تره امتحانای عملی-__-
ولی خب چه میشه کرد ما محتاجیم به بهانه شادی و همینم خیلی خوبه!!!
امروز امتحان عربی داشتم،بعد چون دیگه واقعا له بودم و فرجه ام نداشتیم گذاشتم صب بخونم و صب چی شد؟؟احسنت برق رفت!!!
قشنگ یاد اون دانشمنده افتادم که میرفت زیر نور چراغای خیابون درس میخوند
بعد دیگه آقا امتحاناتمو یکی از یکی مشکوک تر دارم،یعنی خودم فکر میکنم خوب دادما ولی شاید تصحیح معلم چیز دیگه رو بگه!!!
و اینکه چقدر حرف داشتم چرا همشو یادم رفت-______________-
پ.ن:یه حسی که 'آزاد شدم خوشحالم ننه،ایشالا آزادی قسمت همه 'دارم:)
به زودی در این مکان دری وری های مرتشع(اصلن هست همچین کلمه ای؟) شده از ذهن امتحان زده نامبرده نصب میشود،بیراز صبر کنید!!
دارم دچار کمالگرایی افراطی میشم و این اصلن خوب نیست
دارم از خودم میزنم تا همه چیز به بهترین نحو انجام شه این خوب نیست
من به خوب قانع ، نباید الان خودمو مجبور به بهترین کنم
این دقیقا همونچیزیه که یه عمر به همه میگفتم نداشته باشن بعد خودم الان بخاطر نیم نمره ناراحتم؟؟
اصلن باورم نمیشه این منم -__-
..
اگه آرمان های امام 99.99 درصدش درست باشه این یک صدم کتاب دینی به نظرم شسکت بزرگی براش محسوب میشه:/
آقا کسی منو نمیخواد ببره مسافرت؟؟