کلن اگه چیزی می خواید بگید،سوالی دارید ،نظری دارید راجب من یا بلاگم یا هر چیزی ،ناشناس فعاله بفرمایید*_*
کلن اگه چیزی می خواید بگید،سوالی دارید ،نظری دارید راجب من یا بلاگم یا هر چیزی ،ناشناس فعاله بفرمایید*_*
میخواستم بگم من یه ارتش تک نفره ی خیلی موفق ام ولی یادم اومد چند سال پیش یه چهار روز اینور اونور تر تو عصبانیت سر هیچی و هیچی تماااام پل های پشت سرمو خراب کردم و از اون موقع فقط حسرتی مونده به قدمت چند سال:)
خلاصه که تر زدن به زندگی خود را به ما بسپارید با سابقه درخشان و گارانتی چند ساله:|
هنوز شلوار قبلی و اعصاب خوردیش تموم نشده میخوام شلوار جدید بدوزم آخه این خیاطی لعنتی سخت ترین کار شیرین دنیاست^^
امتحان امروزم خیلی خوب بود یعنی بین دو تا کلاس همزمان بود بعد تا زنگ خورد ازونا گرفت به ما گفت برید زنگ تفریح برگردید بکشید منم خیلی کم تقلب کرده بودم زنگ تفریح کتابو زدم زیر ژاکتم باز نگا کردم بعد هاجر اینا ازونجایی که اون کلاسن فقط تا جایی که تونستن بهم فوش دادن بعدم زنگ خورد رفتیم بالا داشتیم میکشیدیم معلم اون کلاسیا گفت تموم کنید دیگه من از کلاس خودم زنگ پیش گرفتم تازه شما کتابم بردید زنگ تفریح نگا کردید منم نه گذاشتم نه بر داشتم گفتم :خانوم من تکذیب میکنم کسی کتاب نبرده بود😂
حالا کلن امتحان خوبی بود ازونجایی که میز الگوی من و بغل دستیم ته کلاسه و بنا به دلایلی معلم نمیتونه رد شه و بیاد ته کلاس قشنگ کتابو باز کردیم گذاشتیم رو صندلی همونطور که سر پا کتابو نگا میکردیم الگو رو میکشیدی:/
خلاصه که 4 واحد درسی خود را اینگونه پاس کردیم😂
یعنی اگه روزی کمتر از دوبار گریه کنم شبم صب نمیشه؟)
پوکیدم دیگه چه وضعشه هر چقدر اضافشو میگیری باز اضافه داره:|
کتاب قشنگ توالت رفته با این الگو توضیح دادنش:/
اگه فک کردید نباید نا امید شد و فلان همینجا اعلام میدارم این اولین و آخرین شلواریه که میدوزم خب؟
بابا چه کاری این همه زحمت یه دو دقیقه برید مغازه در رنگها و طرحای مختلف بخرید دیگه دردسرشم کمتره:(
در حالی که یکسری از نوجوانان این مرز و بوم امروز مدرسه اند ما خونه ی مادر بزرگمان ریلکس کردیم و چون کمی تا قسمتی سرما خورده ایم هر دم از باغی بری میرسد و خوراکی جدیدی برایمان رو میکنند خلاصه که این بود عدالت؟😂
دیشب همانطور که داشتیم در خیابان ول میگشتیم گفتیم بریم خونه ی فلانی ها بعد اینقدر بشینیم تا بهمون شام بدن ده دقیقه نگذشت زنگ زدن گفتن همون فلانی ها اومدن خونه مامان بزرگ برگردین:|
هم اکنون صدای ما را از اردبیلی هوایش یازده صب منفی چهار درجه است میشنوید^^
ساعت نزدیکای دو شبه و من از استرس دارم:)
میدونم اونا خوب با این قضیه کنار میان و اگه کنار بیان یعنی من یک قدم به اون چیزی که میخواستم نزدیک تر شدم:)
حقیقتن تنها و بزرگترین مشکل گیاهخواری اینه یه کاری کنی به تصمیمت احترام بزارن و کنار بیان باهاش(هرچند فکر نمیکنم این پروسه تو فامیل پدریم موفقیت آمیز باشه)