(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

دیشب فهمیدم باز پشت سرم چی گفتی و بعد یک لحظه طلایی بود که برای اولین بار احساس کردم واقعا واقعا واقعا برام مهم نیست
همه آدمای اطرافم می‌دونستن حرفاتو و یک پارچه شده بودن به گوشم نرسه، میگفتن خیلی ناراحت میشدم اگه میفهمیدم
ناراحت شدم؟ نه
عجیبه؟ بازم نه
برعکس تو که خودتو نمی‌پذیری ولی من کاملا تو رو پذیرفتم
من باطن متحجر، بی فرهنگ، ضد زن و ادبیات کثیفت رو خیلی خوب پذیرفتم، میدونم که تو همینی و انتظار دیگه ای نمیشه داشت
میدونم که آدما و روابط برای تو سرگرمی‌ان، بازی قدرتن
میدونم که دوست داشتن واقعی رو بلد نیستی، نگه داشتن حرمت روزای خوب وقتی که ورق برگشت رو نمیدونی خیالی هم نیست احتمالا حتی نمیدونی حرمت چیه، ارزش چیه فقط مهمه مرکز توجه باشی، دَر رویِ پاشنه‌ی تو بچرخه، اون آدمِ گروه باشی که همه چیز رو برای همه سخت میکنه ولی بقیه باید سکوت کنن‌
نه من حرفاتو شنیدم و سوپرایز نشدم حتی وقتی فهمیدم بعد شبی بوده که سعی داشتن قانعم کنن حرفایی که تو پشت سرم میزنی اصلا برای من نیست‌!
حرفای زشت و کثیف تو نه ولی صادقانه این حجم از وقاحت و دروغگویی هر سری منو سوپرایز میکنه.
مهم نیست
یعنی برای من نیست، میتونه برای آدمایی که هنوز بند ارتباطشون رو با تو قطع نکردن مهم باشه، میتونه برای زن‌های زندگیت مهم باشه، میتونه برای هرکسی که هنوز فکر میکنه تو آدمی و حرفاتو جدی میگیره مهم باشه
برای من مهم نیست و ترسناک ترین بخش کل ماجرا برای من قدرت بی حد و مرز تو توی توهین نه، اینه که یه روز آدما طوری که اطرافیان تو راجبت فکر میکنن و به روت نمیارن، راجبم فکر کردنه.
هیچوقت هیچوقت هیچوقت دلم نمیخواد تو ذهن آدمای درست انقدر حقیر و کثیف باشم، باور کن.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۴ خرداد ۰۳ ، ۰۹:۵۹
گلبرگ مغرور :)

یک لیست دارم از اولین هامون، اینکه توی چه تاریخ و ساعت و خیابونی اتفاق افتادن و حالا با تو جدا این اون شهری نیست که من همیشه می‌شناختم. 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۰۲ ، ۲۳:۴۴
گلبرگ مغرور :)

سوگ واقعا مرحله عجیبیه 

دویستا حس متفاوت از طرفین هجوم میارن سرت و خفه ات میکنن و جالبیش اینه در حالی که این نبرد درونی باعث میشه نفس کشیدن هم برات یه چالش باشه اون بیرون زندگی عادی با سرعت در جریانه انگار نه انگار که تو تیکه تیکه شدی؛ تیکه هات رو جمع کرده نکرده باید دنبال اون هم بدویی.

واقعا عادلانه نیست!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۰۲ ، ۱۸:۵۴
گلبرگ مغرور :)

شنبه پدربزرگم رو از دست دادم.

دیروز به اصرار خودش از کارش مرخصی ساعتی گرفته بود تا بعد امتحانم ببینتم.

برای منی که تمام این چند روز خونه تنها مونده بودم و حوصله زندگی و آشپزی رو با هم نداشتم و طبیعتا تمام چیزی که خورده بودم وعده های سرد و آماده بوده قرمه سبزی خونگی آورده بود:)

بعد ازم خواست حرف بزنم؛ از تمام این چند روز بگم, از احساساتی که تجربه کردم و میکنم؛ و در برابر حرفام بهترین شنونده دنیا بود.

ظهر سه شنبه, بیست و شش دی ماه هزار و چهارصد و دو شمسی, تهران, زیر درخت های بلوار کشاورز بارزترین چیزی که میشد حس کرد ارزش و امنیت بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۰۲ ، ۱۴:۴۳
گلبرگ مغرور :)

دیشب که برگشتم خونه چون مهمون داشتیم و نمیخواستم باهاشون مواجه شم گفتم میشینم تو سالن اجتماعات خونمون تا برن بعد برم بالا.

به خودم اومدم دیدم تا ساعت دوازده شب نشستم تو سالن تاریک و دارم آسمونو نگاه میکنم و ناخودآگاه از فکر کردن به چیزی که گذشته لبخند میزنم، شت!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۰۲ ، ۱۳:۲۸
گلبرگ مغرور :)

تصمیم گرفتم به جای انقدر هیت دادن اون توجه و علاقه ای که لایقشه رو بهش بدم و it is kind of crazy!!!!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۰۲ ، ۱۹:۱۰
گلبرگ مغرور :)

ماهسون تو یکی از آهنگاش میگه تو یه حالی ام که حتی اگه کشتی هام بسوزن هم برام مهم نیست.

فکر کنم کشتی هام دارن میسوزن نمیدونم اصلا عدم قطعیت قطعی ترین چیزیه که این روزا تجزبه اش میکنم؛ روی زمینم یا ته دره؟ دارم دست و پا میزنم یا مدت مدیدیه که غرق شدم؟

یا اصلا ژرفایی که توش سقوط کردم تا کجا ادامه داره؟

خودمو نمیدونم،خودمو نمیشناسم، خودمو نمیشناسم، خودمو نمیشناسم و این غریبه داره بهم آسیب میزنه؛احساساتش, تصمیماتش, کاراش, برام ناشناست نامفهومه و نمیتونم حلش کنم.

منی که احساسات رو به شدید ترین شکل ممکن تجربه میکنم الان توی پیچ یه هزار تو گیر کردم؛ گنگم, گیجم, توانایی تشخیص داستان از دستم خارجه,چشمام رو بستم و دارم میرم؛ به جهنم که چند صباحی هم اینجوری سرشه البته اگه فقط این خود گم گشتگی محدود به چند صباح باشه!!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۰۲ ، ۱۴:۱۷
گلبرگ مغرور :)

دختر جوان گمشده تا گردن در یاس فلسفی فرو رفته است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۲ ، ۲۰:۳۶
گلبرگ مغرور :)

پنج هفته است توی هرگالری ای که میرم جلوی هر نقاشی و عکس و مجسمه ای که وایمستم اولین سوالم از خودم اینه:حست چیه 

دارم یاد میگرم احساسات رو بیشتر به رسمیت بشناسم واضح تر لمسشون کنم و بتونم کلمات درستتری رو برای بیانشون پیدا کنم و این فقط راجع به چیزی که ترکیب رنگ و فرم و خط ها رغم زدن نیست راجع به کلشه، کل چیزی که در فرآیند زیستن متحمل میشم.

 شاید فقط زیادی دیوونه و ادایی ام.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ آبان ۰۲ ، ۲۳:۲۳
گلبرگ مغرور :)

(:she chose herself and the game changed

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۰۲ ، ۱۳:۳۴
گلبرگ مغرور :)