(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

۱۸ مطلب در مرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

اگه قرار بود هر چی که میخواستید فراهم بشه
برای همین الان دلتون چی میخواست؟
من به شخصه الان دلم میخواست بپرم تو آب دریای جنوب،بعدشم جت اسکی و شافل و اینا سوار شم
شبشم برم کنسرت ابی:/
۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۷ ، ۱۳:۵۹
گلبرگ مغرور :)

من یه فوبیای گربه فجیع داشتم در حدی که یه بار تو بچگی فاصلم با گربه رسید به دو متر ،تب و لرز گرفتم

هر روزی که گربه میدیدم شبش کابوس خیلی بد میدیدم ازینا که تو فیلما نشون میده طرف وقتی خوابه داد میزنه و شدید عرق میکنه ازونا

ولی هر چقدر بزرگتر شدم سعی کردم باهاش کنار بیام چون گربه ها رو خیلی دوست دارم و اصلنم نمیدونم چرا ازشون میترسیدم

خلاصه من به مراحل خیلی خوبی رسیدم هنوز به گربه ای دست نزدم چون موقعیتش پیش نیومده ولی اگه گربه هه خودشو بمالونه به پام مشکلی ندارم

البته هنوزم کامل ترسم نریخته ها

خلاصه ما یه شب با پدر داشتیم از سواری  برمیگشتیم من دیدم یه بچه گربه تو باغچست عین یه فقره لوس ننر شروع کردم بهش نزدیک شدن و حرف زدن

بعد بابام ازین صدا های پیش پیش دراورد که گربه هه بیاد سمتمون

یهو دیدم یا خداا!!!

سه تا گربه اندازه خرس از پشتش درومدن

منکه فقط همینقدر به ذهنم رسید داد بزنم غلط کردم و فرار کنم



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۷ ، ۱۵:۳۸
گلبرگ مغرور :)

نمیدونم این حال خوب از کجا میاد وسط این همه دلیل منطقی برای بد بودن

شبکه های اجتماعی رو که باز میکنی بی نهایت صفحه برات باز میشه پر از غر و نا امیدی و انرژی منفی از حال این روزا

حقیقتش من تا میفهمم بحث راجب این چیزاست رد میکنم میره

نمیخونم ،نمیشنوم

یا بهتر بگم ما تصمیم گرفتیم نخونیم،نشنویم

ما هنوز امید داریم

همونی که آدم باهاش زندست:)

همه یا دارن میرن یا میخوان برن و نمیتونن

حقیقتش من تا همین چند ماه پیش کک رفتن تو جون افتاده بود الان ولی الان نه

دقیقن تو بدترین روزای مملکت ،دیگه نمیخوام برم

همین چند ماه پیش بهم ثابت شد زندگی کوتاه تر از اونیه که آدم بخواد حسرت دیدن عزیزاشو داشته باشه

خونه ی آدم اون جاست که دلش خوش باشه و من همینجا دلم خوشه دقیقن تو بدترین روزای ممکن:)

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۴۸
گلبرگ مغرور :)

حداقل دلم برای دوچرخه سواری و ورزش شبانه تنگ شده بود

هرچند امشب دوچرخه رو فاکتور بگیریم بخش ورزش من اینطوری بود که میشستم رو صندلی و به پدری که در حال سواریه نگا میکردم:|

هرچند کسی از یه مسافر خسته دویدن انتظار نداره اونایی ام که دارن خیلی داعشن:/

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۴۹
گلبرگ مغرور :)
تو این دو هفته برام تولد گرفتن،خوش گذروندم،کتاب مردی به نام اوه رو خوندم و فیلمشو دیدم(حقیقتش فیلمش افتضاحه و کتابش عالی)،دو تا طرح زدم،به چیزای مختلف فکر کردم،تو قابلمه ی ماکارونی شیرجه زدم،احتمالن با 'اون 'روابطم حسنه شده،بیرون رفتم،در حدی که عموم مردم بتونن از تصورش بالا بیارن آش خوردم(وی آش دوست دارد)،برای اولین بار بعد پیتزا حالم بد شد،خوشمزه ترین فلافل عمرمو خوردم،چهل و هشت ساعت بخاطر تولدم مامانم اومد پیشم،مقادیر کمی غر غر کردم،به زمین و زمان خندیدیم،وووو..
خاله شماره 3 یک روز از سر کار اومد،یه پلاستیک لیمو ترش گذاشت جلوی من بعدم گفت بهترین لیموی بازارو برات سوا کردم،و من خر کیف عالم شدم
سهی برام یه گردنبند اسب تک شاخ گرفته با اینکه کلن از زینگور وینگور خوشم نمیاد ولی خیلی دوسش دارم
خاله شماره 2 کش لباسمو که چرخ خودم نمیساختش برام ساخت تازه یه دیگ ازون آش مشهوراش برام ساخت
خاله شماره 5 مارو برد دور دور  
خاله شماره 1 که بالا میره پایین میاد با هم چرت و پرت میگیم میخندیم
مامان بزرگ که تو یه هفته سه تا هندونه به خرد من داد(سه تا هندونه کاملو خودم تکی خوردم)هر چند به عنوان یک هندونه لاور هیچ اعتراضی ندارم و راضی ام هستم چون دست مامان اینقدر خوب بود که دست رو هر هندونه ای میزاشت فوق العاده قرمزو و شیرین بود
و همین الانم در حالی که برق رفته خاله شماره 3 خیلی بی هدف اومد منو بوسید♡
هوا هم به طرز فجیعی سرد بود  ولی منو سهی شبا در بالکن رو باز میزاشتیم و تو اون یخچال خودساخته میخوابیدیم
چند روز دیگه که برگردم دلم برا همه کس و همه چیز تنگ میشه همونطور که الان دلم برا خونه یه ذره شده



۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۴ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۴۰
گلبرگ مغرور :)
میتونستم نجاتش بدم اما چرا اینکارو نکردم
جلوی چشمای خودم جون داد و بعد دیگه نفس نکشید
حق حق های مامان باباش ..
بدن سرد و بی روحش
..
خدا روشکر که فقط یه خواب بود یه خوابی که ریشه اش تو واقعیته
به هر حال وحشتناک بود از خواب که پاشدم کلن خالی بودم هنگ بودم
با اینکه چند ساعتم گذشته ولی همچنان هنگم
نمیدونم چرا هر شب یه خوابی ازش میبینم
اینا نشونست یا همش پرت و پلاست؟
چیزی میخواد بهم بگه؟
یا این خوابا فقط حاصل فکر کردن زیاده؟
نمیدونم اصلن فقط چند روزه بدجوری خالی ام،پریشونم نمیدونم چرا 
نیاز دارم باهاش حرف بزنم ولی خب قاعدتا خیلی دیره خیلی دیر:)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۷ ، ۱۴:۲۴
گلبرگ مغرور :)

اینقدررررر دلم مسافرت برون مرزی میخواد که به دوشب و سه روز ترکیه ام راضی شدم:/

ولی خانواده همچنان ترجیح میدن پولاشونو در راه تیر تخته خرج کنن😭

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۷ ، ۱۸:۵۰
گلبرگ مغرور :)

کی گفته تلویزیون برنامه شاد نداره شما یه بار بزن شبکه آی فیلم یدونه سریال بی هدف غم انگیز و لحظه های احساساتی شدن کامران تفتی توی اون سریال کرکره خندست:/

والدینی که میان تو کودک شو و شادونه حرف میزنن و انتظار دارن ببینندگان همراهیشون کنن که به وضع کاملن فجیعی با یک سالن قیافه پکر فیس رو به رو میشن:|

وقتشه که اصلن برنامه ایست فوق عالییی:/دو تا خانوم جلسه ای آورده بودن که معیارشون برای خوب بودن دختر چادری بودن بود و افتخارشون شوهر دادن دخترا:|

اتفاقا برنامه ها خیلی جذابه مثلن کجای دنیا شما دیدین یک سری آدم گوش تلخ جزو استنداپ کمدین های برتر باشن بین چند هزار نفر؟و داوران مسابقه کلی ام ستایششون کنن

یا بازیگر های جدید تلویزیون که سعی میکنن با مقادیری اشوه شتری ریز مثل جنیفر  لارنس گنگ ،بی تفاوت و ناناس حرف بزنن اما خب نتیجه کار رو توصیف نمیکنم حقیقتن:دی)

یا اینکه پسره برای در رفتن از دست دخترا خودشو از پنجره پرت میکنه پایین ،با پیرهن مردونه که تا دکمه آخر بسته شده و دست شکسته تو کارواش ماشین میشوره و...

در نهایت هم که همه با هم ازدواج میکنن و مبارک بادا

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۱ مرداد ۹۷ ، ۰۱:۰۴
گلبرگ مغرور :)