(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

۲۳ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است

والدین برا بچه هاشون حاظرن هر کاری بکنن ولی بیاین قبول کنیم این هرکاری شامل هرکاری نیست://

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۶ ، ۱۸:۲۴
گلبرگ مغرور :)

ساعت چهار و نمی دونم چند دقیقه صبحه صدای اذان میاد ^__^

میدونید یه حس غیر قابل توصیفی دارم:)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۶ ، ۰۴:۲۱
گلبرگ مغرور :)

در راستای مسابقه داب اسمش همه رو دیوونه کردم #در_جریانم

دیروز خیلی سخت ناامید شدم گفتم وقتی همچین کسایی هستن دیگه من به چه امیدی شرکت کنم قشنگ داشتم منصرف میشدم که ندای درونم گفت چندبار همچین موقعیتی پیش میاد آخه:)پاشو برا رسیدن به آرزوت بجنگ حتی اگه برنده نشی:دی)

بنابر این از امروز صبح نشستم به درست کردن جلوه های ویژه بلکه جزو اون 11 نفر باشم:(بلند بگو آمین)


///

/

//

خب تا اتفاق خوب نزدیک فقط پنج روز مونده #موج_مکزیکی

؟

///

پارسال این موقع مزخرف ترین روزای زندگیم بود #پووووف


///

چرا هیچ حرفی برا گفتن ندارم؟؟/


//

پیشاپیش مرسی که کامنت میزارید :دی)


//

بعدا نوشت:آقا من بالاخره گیم آو ترونز رو تموم کردم یه فیلم یا سریال خوب معرفی کنید ببینم #پوکیدم

درآستانه چند روز مانده به شروع فصل هفتم گیم آو ترونز هستیم راستی #ذوق_اسبی


پ.ن:فیلم و سریال های پیشنهادیتون ترکی نباشه فقط مرسی اه:دی)







۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۶ ، ۱۶:۵۸
گلبرگ مغرور :)

امروز نشد مبی بیاد خونمون جاش یه ویدیو از همین داستان دابسمش تو اینستا دیدم که کلن امیدم نا امید شد:)

طرف ویدیوش با دوربین حرفه ای گرفته شده بود بعد اصلا گیتار و دل یه وضعی بود #بغض

خدایی نامردیه دیگه همه که این امکانات و ندارن که -__-

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۶ ، ۱۶:۴۸
گلبرگ مغرور :)

واهاییی فقط یه هفته مونده تا یکی از آرزوهام از لیست خط بخوره:"#ذوق_مرگینگ^_^

.

.امروز ظهر مبی میاد خونمون در راستای مسابقه داب اسمش یه گلی به سرمون بگیریم.//-__-

ولی حقیقت اینه من دلم روشنه جزو یازده نفر برنده میشم:/بعدم با پازل عکس میگیرم یکی دیگه از آرزو هام خط می خوره/♡

حالا اگه اول شم و آیفون سون و ببرم که دیگه چه بهتر^)#به_همین_خیال_باش

پ.ن:وی کامنت دوس برایش کامنت بگذارید😅

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۶ ، ۰۱:۲۶
گلبرگ مغرور :)

آقا پازل یه مسابقه دابسمش راه انداخته کاری ندارم جوایزش چیه هرکی هرچی ببره شخصا خودشون میدن به طرف^_^

به نظرتون شرکت بکنم یا نه خودم خیلی دو دلم:/

اگه ایده ی جالبی واسه دابسمش دارید بگید بهم لطفا♡

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۶ ، ۱۶:۴۰
گلبرگ مغرور :)

از صدقه سری عمل به قولی که داده بودم کمر تا گردنم چنان دردی میکنه که بیا و ببین"/

الان فقط دو تا راه برام مونده یا همینطوری رو تخت دراز بکشم یا تلاشی در جهت بلند شدن بکنم تا از درد بمیرم(تا این حد یعنی -__-)

خلاصه من قصدم این بود تابستون و بترکونم منتها خودمو ترکوندم:)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۶ ، ۱۹:۰۹
گلبرگ مغرور :)

گفتم که از خجالت دیروزم در میام خب یه جوری درومدم که دیگه قول میدم از خجالت هیچ روزی در نیام چون چیزی ازم نمیمونه:)

پدر دیروز خیلی اسرار داشت که فردا برویم طبیعتی جایی ولو شویم(پدر شدیدا گولمون زد چون نه تنها ولو نشدیم 3 ساعت هم از دره و رود و کوه بالا رفتیم)خلاصه اولش مخالف بودم منتها بعد از افتادن آن اتفاق های مزخرف خودم مشتاق تر از پدر شدم برای طبیعت گردی:/

ساعت های آخر شب بود،زد به سرم که آنه هم روز خوبی نداشته زنگ بزنیم بگیم فردا ورت میداریم می بریمت که جور شد.

اما در همان ساعات اولیه آنه مواجه شد با مشکل بزرگ:حالا چی بپوشم-__- بهش گفتم یه چیز راحت بپوش در ادامه برای وی شرح دادم که من دنبال راحت ترین لباس گشتم و در نهایت رسیدم به دامن گل گلی گشادم با کتونی منتها خانواده جلومو گرفتن و من فک میکنم سقف اینجا برای من کوتاه و من باید از اینجا برم چون ملت به دیدن آدمی با دامن گل گلی کتونی عادت ندارن و اصلا چه وضع زندگیه×_+ خودش دریافت که اگر بیشتر بر سوالش پایبند باشد حتما فردا به جای طبیعت سر از مرز در میاورد و تمام کرد این بازی کثیف رو ها ها ها؛)

شب کمتر 5 ساعت خوابیدم آنه هم دقیق اینطوری بود با این حال انرژی داشتیم بیا ببین از اونجایی که این پیک نیک خیلی حساب شده بود هیچی همراه خود نبردیم-__-خدا شاهده پدر از شهر بیرون اومد و ما حتی بطری آب نداشتیم خلاصه با دیدن اولین سوپری کنار جاده چنان جیغی کشیدم که هرکی ندونه فک میکنه من صد ساله چیزی نخوردم خریدارو کردیم و فلان تو یه کافه کثیف هم یه نیمرو جاده ای زدیم که خیلی چسبید ^__^

اما آرامش قبل از توفان که میگفتند همین بود در پست بعد برایتان توضیح میدهم که چه توفانی بر سر منو آنه خراب شد که هیچکداممان از کمر درد و پادردش در امان نماندیم ولی با این حال بسی خوش گذشت^__^


۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ تیر ۹۶ ، ۲۱:۰۱
گلبرگ مغرور :)
اولین روز تابستون واقعیمو (منظور از تابستون واقعی تابستونیه که دیگه ماه رمضون و روزه تموم شده باشه ) رو خیلی طوفانی شروع کردم شاید یکم هم بیشترر از خیلی.
شما حساب کنید نشستن در خانه برای دخترکی که تمام عید فطر هایش را در حال سفر بوده چه حالی دارد ؟؟خودم جوابتان را میدهم حالییی خیلی بد :)
حال در این گیر و دار یک دوستی هم می آید و هر چه کرده و نکرده پای دیگری می نویسد و در آخر خداحافظ شما یا به قولی دیگر بای فور اور:)
پوف شاید از رفتن این دوست ناراحت نشوم حداقل تا الان که نشدم نبود اینجور آدما در زندگیمان به نظرم شاید خیلی بهتر از بودنشان باشد حداقل در نبودشان از قضاوت های یه طرفه اشان حرص نمی خوری به گونه ای دیگر یکی دیگر از دلایل به کام نبودن ایام تشریف ندارن -__-
بیخیال
با این حال از امروز گذر میکنم و به خویش تن خویش قول می دهم فردا را چنان خوشی بگذرانم که از خجالت اتفاق های امروز در بیایم یک امضا هم پای قولم میزنم تا به آن عهد که بسته ام متعهد باشم زیر اینجور قول ها زدن فقط به ضرر خودمه والا*__*
امضا:خانومه ایکس؛)
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۶ ، ۱۸:۲۴
گلبرگ مغرور :)


سامر ایز کامین(مدیونید فک کنید از جمله معروف استارک ها تو گیمز آو ترونز کپی کردم با اندکی تغییرات !!)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۶ ، ۰۲:۱۲
گلبرگ مغرور :)