(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

واقعا اگه از حسم بخوابم بگم یه همچین چیزی میشه احساس میکنم احمق ترین آدم دنیام ، احساس میکنم واقعا آدم بی لیاقتی هستم.

من همه چیز و خراب کردم ، قشنگ ترین دوستی ای که داشتم رو خراب کردم .مگه دیگه چند نفر تو دنیا پیدا میشن که من بیشتر از خودم با اونا راحت باشم ؟؟؟

متوجه منظورم هستید؟؟

رفتم بهش هر چی تو دلم بود رو گفتم و اونم گفت بابا ما نون و نمک همو خوردیم مگه میشه قهر بمونیم و فلان و بعد..

بعد گفت ولی فکر نمیکنم دیگه بتونیم مثل قبل رفیق باشیم

نمیتونم چیزی رو تغییر بدم ، نمی تونم خودمو به کسی تحمیل کنم الان فقط می تونم به رابطه ای که اون دو تا با هم دارن حسرت بخورم چون یه روز منم جزو این حلقه بودم :|||

پارسال دقیقا همین روز بهترین روز عمرم بود باهاشون نشسته بودم یه جا و چند ساعت از ته دل خندیدم اما الان ...

من گند زدم و بد هم گند زدم بابتش از ته ته ته دلم ناراحتم ولی حقمه همین:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۹ ، ۲۳:۰۱
گلبرگ مغرور :)

خب کجای قصه بودیم؟
تقریبا میتونم بگم کارای دانشگاه یه جورایی درست شده من اما هنوز کنکور میخونم چونکه این بار واقعا توانایی مقابله با هیچ گونه کنسلی دقیقه نودی رو ندارم احتمالا به این کار میگن 'پِلَن بی'
میخوام از احساساتم بگم چون آدمی اگه حرف نزنه میمیره اگه هم با آدم درستی حرف نزنه بدتر میمیره!!
در این قسمت داستان میخوام بگم به شدت احساس تنهایی ، پوچی و کِدِری میکنم
فکر میکردم داستانایی که بر پایه ی نوسانات روابط دوستانه پایه گذاری شده ، همونجا با پایان مدرسه به پایان میرسه اما زرت!!!
این میون بابام کرونا گرفت و دروغه اگه بگم چه تاثیر منفی ای روی روح و روانمون گذاشت البته ندیدن یه آسمون آبی هم بی تاثیر نبود:/
پس بیاید جمع بندی کنیم : از دست دادن دوستام و به وجود نیومدن کوچک ترین تغییری برای اونا ، احساس تهی و پوچی و تنهایی، به خطر افتادن سلامت یه عزیز، موندن در قرنطینه و ترس از همنشینی با کرونا، ویوی آسمون غرق در کثافط و اخبار بسیار مثبت میهنمون همگی دست به دست هم دادن تا الان در کِدِر ترین حالت ممکن به سر ببرم .بوس بای:|

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۹ ، ۲۱:۰۱
گلبرگ مغرور :)

فاکینگ سال گذشته به قدری انرژی از من گرفت که بعد سه ماه هنوز هم خستگی از تنم بیرون نرفته.
به مردادی که گذشت فکر میکنم به اینکه مطلقا هیچکس نفهمید اون ماه لعنتی چه برزخی رو زندگی کردم.فکر میکنم بدترین اتفاقی که می تونه برای یه نفر بیوفته اینه که دیگه خودش رو دوست نداشته باشه و من مرداد ماه نه خودم رو نه زندگی رو نه هیچکس دیگه ای رو دوست نداشتم.
من هنوزم شبا کابوس میبنم هنوزم شب درست نمی خوابم  و تراپیستم فکر میکنه بخاطر ترس از آینده است هرچند به نظر، این دست از ترس ها برای جوان زاده و ساکن خاورمیانه نباید چیز دوری باشه:|
به هیجده شهریور فکر میکنم روزی که تو سیاهی نا امیدی امضای مسئول مربوط رو پایین مشخصات و رشته ی درخواستیم دیدم.تعریف کردم که باورم به اینکه اتفاقای خوب می تونه برای منم بیوفته اینقدر کم شده بود که یک ساعت کامل فقط رو به دیوار نشسته بودم و به خودم میگفتم "امکان نداره قبول شده باشم این برگه حتما به یه چیز دیگه ربط داره"
بعد یک ساعت تازه جرقه های شادی توی من زده شد مثل اینکه هنوز فراموش نشده بودم. و این شد شروع یه راه جدید.
مثل روز اولی که از کلاس درومدم زبونم بند اومده بود می خواستم از سختی همه چیز بزنم زیر گریه یادمه توی ترافیک شریعتی بودم دقیقا جلوی گنبد آبی حسنیه ارشاد متوقف شده بودیم همون موقع برای خودم نوشتم 'ماراتن سختم شروع شد ولی هیچی زیباتر از این سختی نیست چون من خودم انتخابش کردم'
راه درازی بود هزاران بار گریه کردم ناامید شدم از اضطراب تا مرز سکته رفتم تا رسیدم به این نقطه که معلمم بهم میگه زندگی جدید منتظرته برای تجربه های نو آماده هستی؟
با اینکه هنوزم خستم ولی مطمئنم هیچوقت تا این حد آماده نبودم . اگر اتفاق غیر منتظره ی دیگه ای تحت تاثیر ویروس چینی ،نیوفته زودتر از گذر یک هفته رفتم و این عجیب ترین سفر عمرمه چون نمیدونم نتیجش فقط میشه چند روز دویدن برای انجام کار اداری یا پیدا کردن مسکن جدید و سکونت
شایدم گزینه های دیگه ای اتفاق افتاد نمیدونم اینبار کدوم روی آینده قراره در جریان باشه

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۹ ، ۲۲:۰۴
گلبرگ مغرور :)

واقعیتش اینه پاییز رو دوست ندارم هرچقدر هم که پادشاه فصل ها باشه یا هرچی وقتی تنها دستاوردش افسردگی و یادآوری یه مشت خاطرات آشغاله چه فایده؟
امروز داشتم با مامانم صحبت می کردم و بهم گفت پارسال واقعا نگران بوده از شدت فشاری که رومه مشکلی برام پیش بیاد.می دونید اگه همون پارسال که فکر می کردم هیچکس من رو درک نمیکنه و متوجه من نیست این رو بهم میگفت چقدر حال من بهتر میشد؟اصلا اصلا اصلا نمی خوام منکر حمایت و زحمتی که خیلی بیشتر از وظیفش بوده توی این یکسال بشما ولی خب هدف اینه که بگم همونقدر که بعضی حرف ها روح و روان آدم رو بهم میریزه بعضی حرف ها هم باید توی زمانش گفته بشن شاید برای گوینده فرق نداشته باشه ولی برای شنوده خیلی فرق داره؛ بگذریم:)
من خیلی آدم `جمع دوستی` نیستم ولی خب ترکیب جمعه و پاییز و کرونا و تنهایی به معنای واقعی کلمه سمه شایدم مواد لازم جهت تولید افسردگی:|
شاید من حساسم شایدم واقعا اینجوریه ولی احساس میکنم یه سری چیزا دیگه هیچوقت قرار نیست مثل قبل بشه مثل رابطه ام با دوستای صمیمیم،یکشنبه خونمون دعوتشون کردم و واقعا احساس میکنم کل اون ساعت ها رو هممون داشتیم برای هم فیلم بازی میکردیم ،خیلی خیلی خیلی همه چیز مصنوعی بود و این من رو ناراحت میکنه ،اون خوشی ای که روزای خوب میگذروندیم و اون حمایتی که تو روزای بد از هم میکردیم ،باور اینکه داریم به نقطه ی پایان خاطره هامون می رسیم واقعا برای من تلخه و حیف حیف حیف
بعضی وقتا فکر میکنم برای ترم زمستون خودم رو تحویل دانشگاه بدم شاید تو نبودن من دلشون برام تنگ شه و سراغم رو بگیرن ولی اگه منو کامل فراموش کردن چیه؟لامصب چیه این ترس از فراموشی؟؟بعد فکر میکنم اینکه بخوای هر طوری شده بقیه به تو محبت داشته باشن هم خیلی زورگوییه:|
ولی هر روز صبح که از خواب بیدار میشم روزی هزار مرتبه خداروشکر میکنم چون اولین چیزی که یادم میاد اینه که دیگه دانش آموز کثافطی به نام آموزش پرورش ایران نیستم:)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ مهر ۹۹ ، ۲۳:۲۸
گلبرگ مغرور :)

هنوزم مطمئن نیستم گفتن اینا کار درستی بود یا نه

 

 

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ مهر ۹۹ ، ۲۱:۳۴
گلبرگ مغرور :)

یه نفر اینجا برای اولین بار تنها رفته دندونپزشکی و احساس میکنه مرز های استقلال رو درنوردیده.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۹ ، ۰۰:۴۸
گلبرگ مغرور :)

●اینطوری شروع کنم قرار بود امروز که میشه ۱۷ شهریور یه خبر بهم برسه و از صبح ۷۸۹۶ باار ایمیلمو چک کردم نیست آقا نیست منو یادشون رفته:'( دق مرگ شدم از انتظار

 

● یه لباس دوختم که به چشم پیراهنی زیباتر از برگ گل و به چشم مانتویی زشت زشت زشت البته شایدم بخاطر اینه که مفهومی به نام 'مانتوی زیبا' اساسا وجود خارجی نداره ،مانتو اساسا لباس زشت و بلاتکلیفی هستش.

 

●برای معاینه یه دندون رفته بودم دندون پزشکی که خب دکتر بهم گفت دیر اومدی نخواه زود برو کل دهنت از اول باید سرویس شه بانو لیکن با مجموعا ۱۱ آمپول خورده شده و ۹.۵ دندون درست شده سرپا هستم گرچه که کلن دهنم طعم دندون پزشکی میده و عضله های سمت راست صورتم رو احساس نمیکنم اما سرپام.

خبر خوب اینکه فقط دو و نیم تا دندون دیگه باقی مونده 

و خبر بد اینکه هنوز دو و نیم تا دندون دیگه باقی مونده:|

 

●شما فکر کن روز شنبه شیش تا آمپول خورده بودم و دهنم دو ساعت باز بود بعد دستیار دندونپزشک ازش پرسید دیگه چقدر از کارهای بیمار مونده اونم گفت یه دندونشم بکشم تموم میشه!!!

منو میگی سکته رو رد کردم تا لحظه ی آخر استرس استرس که اینا چرا به من نگفتن قراره دندون بکشم که تهش معلوم شد منظورشون یکی دیگه بود.

 

●می خوام بگم برام دعا کنید ولی خب هرچی فکر می کنم میبینم دعاهای ما تو یه چیزی که از قبل تعیین شده هیچ تاثیری نداره مثل اینکه قبل از اومدن نتایج برای یه کنکوری دعا کنیم رتبه اش خوب شه خب اون دیگه امتحانشو داده نتایجشم مشخصه دعای ما برای چیه؟؟

 

●ولی کاش اون ایمیلِ که قراره بیاد به سویم محتویاتش خوب باشه*__*

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۱۵
گلبرگ مغرور :)

دیروز دندون پزشکی بودم نمیدونم بخاطر کارای سنگین دندون پزشکیم بود یا هرچی اما شب تب کردم.
بهم قرص مسکن و خواب آور دادن و تا صبح تخته گاز خوابیدم واقعیت اینه که حس یه خواب سنگین بدون کابوس و ده بار بیدار شدن رو کاملا یادم رفته بود .صبح که بیدار شدم از ته ته دلم به تمام کسایی که وقتی صبح از خواب پا میشن کاملا خستگیشون در رفته و شبیه کسایی که کل شب مشت خوردن نیستن،حسودیم شد،این بزرگ ترین حسادتیه که تو کل زندگیم کردم.
تصور کنید یه بچه ای رو که برای رسیدن به اسباب بازی مورد علاقش مدت ها به تمام اوامر والدینش تن داده و یک عصر از خواب بیدار میشه و میبینه بچه ی یک مهمون ناخونده اسباب بازی رو خراب کرده.
ماه گذشته من همون بچه بودم که بعد اون اتفاق دو هفته ی تمام نه با کسی حرف زد نه پاشو بیرون از خونه گذاشت فقط به سقف زل زد ،اما و اگر ها رو تو ذهنش مرور کرد و زار زار گریه کرد.
تک تک اون لحظه ها رو دنبال مقصر گشتم 'یه چینی خفاش خور یا یه چینی ای که در آزمایشگاه رو باز گذاشته 'دیگه چه فرقی داشت نتیجه گیری این شد که از تمام چینی های دنیا بدم میاد و درسته که این کاملا نژاد پرستیه اما نمی تونم نسبت به عامل بدبخت شدن این همه آدم بی حس باشم!!
نزاشتم کسی متوجه شه و تقریبا هم کسی متوجه نشد این وسط رفتم پیش تراپیست و بهش گفتم که از وقتی یادم میاد هرشب دارم کابوس میبینم و خوابم خیلی سبک و بلاه بلاه
از اون ور هم معلوم شد که اضطراب پنهان دارم و یعنی حتی وقتی خودم فکر میکنم چیزیم نیست در واقع خیلی هم چیزیم هست فقط خودشو نشون نمیده و این قضیه عمیقا من رو ترسوند.
بعد تر چند بار سعی کردم وویس بگیرم و توی وبلاگم حرف بزنم اما هر بار به این نتیجه رسیدم که حرف زدن من از این موضوع برای دیگران چه سودی داره؟؟
درست اون لحظه هایی که حالم داشت بهتر میشد دو تا ایمیل بد گرفتم و نه به اندازه ی قبل اما باز هم کِدِر شدم
فکر میکردم برا اون جایگاه مناسب ترینم سه سال درس اون رشته رو خوندم و مهارت هاشو یاد گرفتم اما خب فیلترچی مورد نظر جور دیگه ای فکر می کرد.
سعی کردم از زندگیم عقب نمونم بعد از گذشت هزاران کیلومتر از A1 رفتم امتحانش رو دادم و با نمره ی ۹۶ پروندش رو بستم
شروع کردم به جمع کردن اتاقم هرچیز کوچیکی که منو یاد خاطرات بد این چند سال می نداخت ریختم تو کیسه تحویل بازیافت دادم کاغذ دیواری اتاق رو کندم اونم جزو چیزایی بود که منو یاد شب و روزایی که با نکبت گذری شد مینداخت
کلاس رانندگی ثبت نام کردم شروع کردم به دیدن سریال های بسیار بسیار فاخر،ارتباط برقرار کردن با آدمای غیر هم زبان و چالشای جدید
نمی دونم شاید کم کم دارم یه بر میگردم به زندگی.

 

پ.ن:ترجمه ی عنوان: بلند شو بریم زمان داره می سوزه

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۹ ، ۱۳:۱۹
گلبرگ مغرور :)

حال خوبم رو کی گرفت؟از کی باید پسش بگیرم؟

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۹ ، ۰۰:۵۶
گلبرگ مغرور :)

بعد چهار ماه قرنطینه مامانم تصمیم میگیره منو ببره خونه مامان بزرگم تا بعد یه سال ببینمش
استدلالمون هم این بود ما که رعایت میکنیم جایی نرفتیم و اونا هم همینطور و چیزی نمیشه و فلان
ما میریم خونه مامان بزرگم و تمام یک هفته رو بدون دست و روبوسی و با حفظ فاصله دومتر از همه میگذرونیم سفر تموم میشه میره و برمیگردیم خونمون تا این که یک روز بعد از برگشتمون خالم که با مامان بزرگم زندگی میکنه زنگ میزنه میگه که حالش بده ، تست کروناش مثبت میشه و معلوم میشه تمام این یک هفته که ظاهر سالم و سلامت داشت در واقع ناقل خاموش بوده.
صبح شنبه من و تمام اعضای خانوادم تست کرونا میدیم و انگار که معجزه شده باشه جواب تست هممون منفی درمیاد ،ما یه اشتباه بزرگ کردیم اما خطر از بیخ گوشمون رد شد ولی چیزی که هست اینه که همه اینقدر خوش شانس نیستن!!
شاید دلیل اینکه به ما منتقل نشده رعایت فاصله اجتماعی و عدم تماس بوده ،خواهش میکنم اگه شرایطش رو دارید توی خونتون بمونید ، دید و بازدیداتون رو بزارید برای یه وقت دیگه ،حتما ماسک بزنید معلوم نیست چند نفر دیگه اون بیرون هستن که هیچ علائمی ندارند اما مبتلان .
تنها دلیلی که تصمیم گرفتم اینو بنویسم این بود که من یه اشتباه کردم و خطر از بیخ گوشم رد شد ،شما اشتباه من رو بخونید و رعایت کنید چون قرار نیست همیشه پایان خوشایندی در انتظارمون باشه:)

 اون عقیده که اتفاق بد فقط برای بقیه است رو بریزید دور کرونا اصلا متوجه همچین مزخرفی نیست!!!!

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ تیر ۹۹ ، ۰۲:۲۴
گلبرگ مغرور :)