(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

به زودی که شامل چند دقیقه یا چند روز میشه ،میام اینجا یه چیزی مینویسم

فقط کاش بتونم زودتر این ژولی پولیای ذهنی رو مرتب کنم تو جمله پچینمش هرچند که باب میل نباشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۳۲
گلبرگ مغرور :)

من سندروم سفر دارم  یا حداقل فکر کنم مامانم اسمشو از خودش دراورده ولی قضیه اینطوریه من وقتی میرم مسافرت  48 ساعت اول اصلن اشتها ندارم و هیچی از گلوم پایین نمیره هیچی

با مامانم که رفتیم مسافرت تنها چیزایی که من تو دو روز خوردم یه دلستر بود با یه ذرت مکزیکی کوچیک (تازه اونم به زور) البته بعدش به زور غذا داد بهم:|

خیلی وقت بود میخواستم راجب جنوب بنویسم حالا که اینا رو گفتم بزارید کلن بگم

یک اینکه من جنوب ایرانو خیلی دوست دارم و چند بارم تو بلاگ گفتم دوست دارم مسافرت برم اونجاهارو و اساسی بگردم و این مسافرتی که رفتیم کاملن یهویی بود 

مامانم برنامه شغلیشو یه جوری چیده بود که آخر خرداد بره اردبیل بعد یادش افتاد خاله ام دانشجوعه و امتحانای ترمشه و چون با مامان بزرگ زندگی میکنه درست نی ما بریم

از اونورم تازه از شمال برگشته بودیم و حداقل تو برنامه های نزدیک مسافرتی در کار نبود

یهو هفته آخر امتحانا مامانم گفت فلان تور ،برنامه قشم گذاشته منم آخر این ماه مرخصی ام کلن ، بریم؟

بابا و امیر بهونه آوردن ولی خب منکه عین اونا لوس نیستم و اینطوری شد که مامان بلیط گرفت

دقیقا روز بعد پایان امتحانا رفتیم مامانم کلی باهام تا کرده بود که هوا گرمه و باید تحمل کنیم و اینا بعد موقع فرود اومدن هواپیما مهمانداره گفت به دلیل دمای بالای هوا ممکنه موقع فرود هواپیما تکون بخوره،اینجا فقط میتونستم گرما رو تصور کنم که چقدر زیاده ولی وقتی که موقع پیاده شدن رسید و به طرز فجیعی خرد تو ذوقم

یه حرارتی میزد تو صورتت که اصلن نگم همونجا به مامانم گفتم،غلط کردم بیا برگردیم ولی خب برای اظهار نظر خیلی دیر شده بود:|

از فرودگاه تا شهر قشم پنجاه دقیقه راهه و تو همین مسیر برای بار دوم خرد تو ذوقم،یه جزیره خشک با (نمیدونم اینو چطوری بگم ولی کلی زاغه نشین)حتی تو همین مسیر یه آدم بود لاغر لاغر که هیچ لباسی تنش نبود،هیچی شما بودید این حجم از خشکی و فقر رو میدید یه جوری نمیشدید؟

(الان عین این فیلما میخوام بزنم ادامه دارد و بعدشم سه ته نقطه...


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۷ ، ۱۴:۱۹
گلبرگ مغرور :)

ترکیب سیمز با اهنگ  داریوش عالیه اصلن اونم 2 صب:/

این وسط حرف زدنم اومد و میخوام یه چیز بی ربط تعریف کنم

من با اینکه دخترم ولی هم استادیوم ازادی رفتم هم استخر سانس مردونه:دی

حالا چطوری؟؟

 در کودکی بخاطر یه سانحه ای که برادرم و پسر همسایه سر من انجام میارن دوالدینم مجبور میشن موهای منو پسرونه خیلی خیلی کوتاه بزنن و خب دقیقن تو اون دوره عاشق پسر بودن شدم  در نتیجه لباسامم همه پسرونه بود

پس من از دختر خانواده به پسر خانواده تغییر کاربری دادم و قیافمم اصلن قابل تشخیص نبود که دخترم

ا.ونجا بود که پدر خاطره های ماندگاری رو برای من ساخت دو سه بار بردم استادیوم ازادی البته اگه بگید بازی کیو کی نمیدونم ولی با اینکه بیشتر از ده سال گذشته کاملن نقشه استادیومو بلدم

استخرم خیلی حال داد منو مینداختن رو کول دایی خدابیامرز اونم شنا میکرد من حال میکردم نفری بعدی ای ام خود بابا بود که یادم نمیاد چه بازی باهام میکارد فقط یه چیزایی گنگی که کنار استخر نشستمو یادمه

خلاصه همین دیگه:دی

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ شهریور ۹۷ ، ۰۲:۰۸
گلبرگ مغرور :)

خب من حوصلم سر رفت زد به سرم بیاید همتون از دو تا غذاهایی که هیچوقت به رسمیت نشناختید بگید:دی

فقط قبلش بگم چندشم میشه و اینا نها،مثلن خیلیا از کله پاچه بدشون میاد ولی باور دارن که یه جور غذاست،منظورم غذاییه که فک میکنید غذا نیست(اگه فهمیدی پاسخگو باشید)

اون دو تا غذا از نظر من

کوکو سبزی _ خورشت لوبیا چشم بلبلیه

در واقع منو اگه با چوبم بزنی لب به این دو بزرگوار نمیزنم آخه هیچ کدوم از امتیازای لازم برای به عنوان غذا شناخته شدن ندارن و حتی مایه ی آبروریزی غذاهای ایرانی هستن:|

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۲۵
گلبرگ مغرور :)

و ای بنده تو چه میدانی که 13 کیلومتر یعنی چه پس ایمان بیاور:)

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۰۱
گلبرگ مغرور :)

همین چند دقیقه پیش شمع بیست رو فوت کرد و من نمیدونم کی اینقدر زود گذشت که بیست سالش شد؟

تنها چیزی که ازین زمان یادمه منو و خودش بودیم که لگوهامونو ریختیم وسط پذیرایی و میزنیم تو سر کله ی هم:|

.

تا این هفته تموم شه من دق میکنم هرچند 8 شهریور خودش یادآور دور بودن از آرزوهامه هه:/

.

یه چیزایی ته اون کشو هست که داره اذیتم میکنه میخوام عین اون آهنگه فاز بگیرم که'یادگاریاتو بوسیدم ریختم دور' ولی خب این کارا فقط تو آهنگه که میتونه جالب باشه تو دنیای واقعی پشیمونی قد گاو را به همراه داره و بس:)

.

آره رفتم خونه آنه اینا و در ابتکاری بزرگ اون بازیه که چوبارو میزاری رو هم بعد میکشی تا برج خراب شه رو،به جای هر ردیف سه تا عمودی ،پنج تا افقی بازی کردیم :#نوابغ_مملکت

#غنچه_های_باغ_دانش

.

اما راجب چالش روز من،حقیقتش من عاشق داستانم،داستان آدما ،داستان طبیعت،داستان یک نقاشی یا هرچی،البته فک کنم به جای داستان باید بگم سرگذشت:دی

برای همینم مستند خیلی دوست دارم،یا فیلمایی که بر اساس واقعیت ساخته شده(البته اگه ژانرش ترسناک نباشه)

این چالشم درواقع این بود که آدمای مختلف بیان داستان یه روزشونو تعریف کنن و صرفه جویی در زمانو فلان فقط یه پوششه😂 البته شاید خود طرفم متوجه زمان هدر شدش بشه،به قول استاد قمیشی:این عمره توعه داره اینجوری حروم میشه و فلان..

و اینکه دلیل اینکه خودم نمی نویسم اینه که خب الان استراحتمه و منتظر یه روز پرکارم که بیام راجبش بنویسم و شوآف شه من چقدر کولم و فلان:|

شوخی کردم ولی اگه بخوام برای این روزامو بنویسمم این تصور براتون تداعی میشه:چه بچه ی تنبلی:|

شایدم هفته ی بعد که مسافرتم نوشتم که میشه یه جورایی کارایی که تو سفر کردیم،ولی خب این جزو زندگی روتین نیستش پس پیشاپیش بیخیال:|

شایدم برا فردا رو نوشتم:/

پ.ن:ولی جدا از شوخی اگه دوست داشتید چالش رو انجام بدید شاید واقعا موثر بود براتون(با احترام و لبخند واقعی نه فیک اسمایل این مسخره بازیا:)

چالش _روز_من

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۳۶
گلبرگ مغرور :)

  1. فکر کنم این روزا هممون متوجه جو سنگین و سکوت بلاگستان شدیم و شاید حتی خودمون هم جزو اون جمع مسکوت باشیم! حالا اگه با من و فری (کلیک) همراه بشید، میخوایم که یکمی این جو رو تغییر بدیم! البته امیدواریم که موثر باشه! برای همین از روز شنبه به فکر برگزاری یه چالش بودیم. خیلی فکر کردیم تا اینکه قرار شد به پیشنهاد من که پریشب داده شد، یه چالش با عنوان روزِ من برگزار کنیم! حالا این چالش چجوریه؟ الان براتون میگم! شما باید از ساعت دوازده یا همون 00:00 خودمون و شروع یک روز جدید تا پایان اون روز یعنی ساعت 00:00 روز بعد تمام کارایی که کردین رو بنویسید. اینکار رو میکنیم تا یکم به خودمون برگردیم و ببینیم چه کارایی رو تو یک روز انجام میدیم و یا چقدر زمانمون رو هدر میدیم! 

پ.ن1: لطفا اعلام کنید که شرکت میکنید یا نه، که بدونم اصن از چالش استقبال میشه یا نه بیخیالش شم! 

پ.ن2: این پست رو ثابت میکنم و هرکی که پست بذاره اینجا لینکشو میذارم.

پ.ن3: اگه دلتون خواست از دوستاتون هم دعوت کنید شرکت کنن.

با تچکر^^

پ.ن4: راستی یادتون نره توی پستتون حتما ذکر کنید که چه روزی، ینی چه تاریخی، رو نوشتید.

مستر صفری(کلیک)

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۲۲
گلبرگ مغرور :)

الان دلگیر و تنها همراه با غربت تمام دنیا نیستم ولی در کمال تعجب دلم برای روزای نه چندان دوری که افسرده و تحت فشار و خسته از همه چیز و همه کس بودیم ولی چهار نفری خوردن یه چیپس و گفتن یه سری دری وری چند دقیقه خوش بودیم تنگ شده:)

همون چند دقیقه دلخوشی خیلی دوزش زیاد بود حتی از حال خوب الانم واقعی تر بود اونم وسط اون همه مشکلات

دلم برا روزای زمستونی که تو حیاط شماره 65 (اسم یه کافه اسم)با هاجر میشستیم و در حالی که سرما وارد مغز استخونمون میشد چای لاته می خوردیم و طراحیامونو انجام میدادیم و شب دیر میشد و استرس میگرفتیم و اتوبوس نمیومد تنگ شده:)

دلم برای اون دو روزی که بعد چند سال از برف تعطیل شدیم تنگ شده اینقدر اون روز پر از شادی و حس خوب بود که خدا میدونه ،حاظر نیستم خاطره اون دو روزو با دنیا عوض کنم اصلن^^

یا روزی که رفتیم جشنواره لباس فجر و طبقه های تالار وحدت رو بالا پایین میکردیم و تمام اون چند ساعتی که اونجا بودیم به لباس ها و اکسسوری های افتضاح طراحی شده میخندیدیمم تنگ شد اون روز یکی از شاد ترین و بهترین خاطرات عمرمه

حتی دلم برای مسخرگی اون چادر عربی صورتی مروارید دوزی شده که تو قیافه مانکنش این چه کوفتیه تن من کردین خاصی بود ،هم تنگ شد،چه پرتره هایی هاجر از این مانکنه گرفت هنوزم که نگاه میکنم روده بر میشم از خنده

دلم برای زمستون ، خسته شدن از تلاش زیاد،شادیای کوتاه و طولانیه از ته دلم تنگ شده،حتی برا لباس گرم پوشیدنم دلم تنگ شده

حالا من فرق کردم بیخیالی گرفتم و اون قضاوتای چرت و پرت حالا واقعا به کتفمه!!

حداقل با این فرمول بیشتر بهم خوش میگذره

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۹۷ ، ۰۳:۱۱
گلبرگ مغرور :)

من هیچوقت نتونستم صحنه قربونی کردن ببینم هیچوقت

کسایی که گوسفند قربونی میکنن و گوشتش رو میدن به آشنایانشون که تمکن مالی دارن که کلن به نظر من به کاهدون زدن:البته ببخشیدا:دی)

اما خب کسایی هستن که گوشت قربونی رو به نیازمندا میدن(من به شخصه ندیدم البته فقط دارم حدس میزنم) خواهشم ازشون اینه که یا بیخیال اون گوسفند بنده خدا شن و امسال سایر اقلام ضروری رو کمک کن یا نهایتن گوسفند رو توی همون کشتار گاه قربونی کنن بدتری صحنه ای که من همیشه بعد عید قربان یادمه صحنه رد خون روی خیابون و جوب آبهایی که  رنگ آبشون قرمز شده

اگر میخواید کار نیکی انجام بدید شهر رو به نمادی از مرگ تبدیل نکنید.ممنون:)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۷ ، ۲۱:۳۴
گلبرگ مغرور :)
*خب یه پرس چلو با گوجه کبابی
_با گوجه ،خانوم ما تا حالا همچین سفارشی نداشتیم
*حالا که دارید
و اینطوری شد که در تاریخ اون رستوران من موسس سبک پلو و گوجه شدم:دی)
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۲۳
گلبرگ مغرور :)