(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

برنامه ریزی خانوم'ک'

چهارشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۷، ۰۷:۳۶ ب.ظ

کاوه (مدیرمون) کله سحر روز اول مهر با جدیت تمام گفت برنامه ها بسته شده و ما با قاطعیتی که اون گفت فکر کردیم که به به برنامه جر دادن ما به فارسی سخت خیلی وقته معلومه:|

بعد رفتیم سر کارگاه دیدیم زارت زااارت زاارت زااااارت

تو این برنامه فوق العاده ما وطن و عابد معلمامون نیستن(که گفتم اینجا همه اومدن وسط)و حتی معلمم نداریم

روز دوم مهر شد شما باورتون میشد که معلم تاریخمون که پارسال از ناحیه مغزی دچار خونریزی بود و یه تنه هممون رو گاز گرفته بود،چقدرر متین شده بوده؟چقدر مهربانانه رفتار میکرد :|

خلاصه دوم مهر هم دو زنگ کلاس داشتیم و بعدش بی معلم شوتمون کردن تو حیاط

حالا این معاونمون اومده بود تو حیاط میگفت برای اینکه حوصلتون سر نره موارد انظباطی رو دوره میکنم

بعدش که اراجیفش تموم شد گفت حالا بیاید مقنعه هاتونو چک کنم

آقا رسید به منو هاجر،به من که مقنعم گشاد بود هیچی نگفت در واقع به هاجرم هیچی نگفت و ازش رد شد تا اینکه هاجر زد زیر خنده و برگشت گفت مقنعت گشاده برو نخ سوزن بگیر بدوز#عقده_ای

خلاصه طبق برنامه فوق دقیق کاوه ما سه شنبه ام کارگاه داشتیم ولی چون معلم نداشتیم کلن گفتن شما نیاین مدرسه منو هاجر و مرضی ام خیلی خوشحال پاشدیم رفتیم بیرون سه شنبه رو:)

تازه ازون دکه هه تو سی تیر که لباس ملی برزیل تنشون بود و خوشمزه ترین فلافلای دنیارو داشتن فلافل خریدیم و هاجر اونو با ترکیب خاکشیر و تخم شربتی خورد:|

و چهارم مهر شد ،خب بزارید بگم کلاس ما نیم کت نداره مدلش میز و صندلیه و اینطوریه که چون صندلی مستقله قشنگ میشه روش چهار زانو یا یه پا چهار زانو یه پا بزاری روش خلاصه نمی دونم هر طوری نشست

ماعم طی یه عمل خیلی قشنگ میز جلویمون رو اوردیم عقب و الان اینطوریه که عقب کلن سیستمش اتوبوسی شده و برای رفت و آمد باید از روی میز بپری که خب همینکه باعث میشه چهار نفری کنار هم بشینیم و سریع تبادل اطلاعات کنیم یعنی مشکلی نی*__*

به قول ریحانه اینجا کویته و ولکام تو هالیدی!!

خلاصه زنگ اول ادبیات داشتیم و من یه دقیقه هواسم به خودمون اومد دیدم هاجر این ورم عین ترکا نشسته(دیگه خودتون بدونید چه شکلی اینطوری که یه پاشونو میدن بالا بعد دستشونو میندازن رو پاشون)ریحون اونورم چارزانو نشسته 

خودم پاهام به فجیع ترین وضع ممکن ولوعه و اینجاعم کلاس درسه!/

تازه در ادامه هاجر برامون چایی ریخت منم خرما داشتم تازه آبسردم داشتم،چایی خودمو آبسردی کردم با خرما خوردم،خلاصه یه پیک نیکی بود نگم براتون:|

زنگ بعد معلم دینیمون که اونم به فارسی سخت جرمون داده بود برگشته میگه بچه ها هر جا خسته شدید بگید 'کیا'بس کن

من نمیدونم اول مهر رو اینا چه تاثیری گذاشته ولی میدونم نه ماه در پیشه و نباید زود قضاوت کرد😂

خلاصه ما هی میگفتیم کیا سکوت کن دیگه کیا ساکت مگه گوش میکرد تازه منو صدا کرد که از رو کتاب بخونم،خب من ازین کار متنفرم و وقتی باید در برابر اذیتای هاجر و ریحون مقاومت کنم و نزنم زیر خنده متنفر ترم میشم:دی)

تازه اومده حضور غیاب کنه (منو هاجر فامیلیمون یکیه)هاجرو پیدا میکنه میگه اونیکی ام هست؟منظورش من بودم-__-

منم گفتم بعله اونیکی ام هست:|

زنگ سوم شد و طبق معمول معلم نداشتیم آما آما

وطن یهو اومد سر کلاس،یعنیا اون لبخند شیطانیشو دیدم منفجر شدم از خنده بعد میدونید برگشت چی گفت،گفت یه مانکن تمام رخ بکشید تا آخر ساعت میخوام براتون نمره بزارم، و ما فقط فکر کردیم واقعا چی میتونه مصرف کنه که فکر میکنه با اینکه معلممون نیست هنوز میتونه برامون نمره بزاره:|

آخه لعنتی کجا میخوای نمره بزاری تو دفتر فرضیت؟

بعد همه اینقدر پکر نگاش کردن که خودش رفت بیرون و برای در رفتن از زیر دست کاراش بسان آدمایی که میخوان قاچاقی برن ترکیه در سکوت کامل گروه گروه رفتیم تو حیاط تا متوجه نشه و دیگه هیچی خلاصه آدم شیرموز تو آفتابه بخوره ولی سی و سه نفر ضایش نکنن.

بعد هاجر و مرضی رفتن پرسیدن که زنگ بعد معلممون کیه که اونا ام از دفتر کاوه نگا کردن گفتن خانوم 'ف'خب خانوم ف به خودی خود شبیه این آدمایی عه که تو کارتونا به پرنسسا آموزش رفتار سلطنتی میدن و میگن کتاب بزارید رو سرتون راه برید

ولی کی اومد سر کلاسمون زنگ آخر؟توییتی:|

این 'توییتی' یه بار از هاجر تقلب گرفته بود و به طرز فوق العاده وحشتناکی آدم وحشتناکیه هی اومد خط و نشون کشید و هاجر قسم میخورد که معلممون نیست هی اون خودشو مگرفت و تازه مگه زنگ توییتی میگذشت؟

یعنی اون دو تا نوبتی رفتن نماز خوندن  هاجر نقاشی کشید من خوابیدم،تبادل نظر کردم با هاجر بعد پاشدم بازی کردیم اون دو تا برگشتن،تازه پنج دقیقه گذشت:|

بعد دفترامونو نگاه کردیم دیدیم برنامون این طوریه که،شنبه،دوشنبه،چهارشنبه،یعنی درواقع یه روز درمیون داریم میایم مدرسه و من بازم تاکید کردم همیشه باید کارارو به کاوه سپرد*__*

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۷/۰۴
گلبرگ مغرور :)

نظرات (۱)

اعلام کنم حسودیم شد؟ :/ عاقا چه وضعشه؟
ولی خداییش معلما سوژه های خیلی مناسبین!:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی