(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

من اوایل سال از یه معلمی حرف میزدم به اسم کامبیز درواقع کامبیز همون سعید هستش

اامروز رفتیم اردو و زنگی که قرار بود برگردیم کامبیز داشتیم و قرار بود خیلی جدی بپرسه

ماعم به امید اینکه حرف مزنیم و میپیچونیمو اینا درس نخوندیم

بعد تا نشستیم تو سینما یه حساب کردیم دیدیم شانس زنگشو کامل هستیم دیگه اینقدر دعا کردیم یه چی بشه ما نرسیم اینا یهو وسط فیلم فیلم قطع شد و ماآنقدر خوشال شدیم اینقدر خوشال شدیم حتی چند بار به اون یارویی که داشت درست میکرد گفتیم برو استراحت کن بعد با تمرکز کافی بیا درست کن یا اگه میخوای یه بار از اول کامل ببین بعد اگه مشکلی پیش نیومد ما ببینیم ولی این خوشی زود تموم شد و این فیلم کوفتی درست شد و ما کامل به زنگ سعید رسیدیم و من از شدت استرس برای اولین بار گریم گرفت و پاهام شل شد و فشارم افتاد ولی خداروشکر پرسش به من نرسید زنگ بعدم دینی اومد اونم نوبت درس دادنش بود ولی پرسید و منو صدا کرد منم گفتم نمیدونم گفت صفر میزارم گفتم:گفتم که نمیدونم و صفرو گذاشت:|

ولی بعدش گفت چشم پوشی میکنم 😂

خلاصه ما یه اردو رفتیم و این دو تا معلم دو دستی از دماغمون کشیدن بیرون

این جا موند

سعید خیلی آدم خوش صحبتیه(همون وراج)بعد گفتیم بحث میندازیم وسط و یکم میپیچه یعنی تا اومد تو کلاس گفت به نام خدا صحبت نداریم پرسش شروع شد:|

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۱۱/۲۸
گلبرگ مغرور :)

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی