(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

همچنان در شهر

شنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۶، ۰۶:۵۳ ب.ظ

داشتم از مدرسه برمیگشتم بادکنک هلیومی گرفتم برا خودم ولی این مالکیت زیاد دووم نداشت امیر که بیدار شد بادکنک رو به نفع خودش مصادره کرد با منطق اینکه من تا حالا ازینا نداشتم

به شخصه از اون سیبیل خجالت کشیدم حالا اینکه چرا خودش نکشید نمیدونم"دی)

البته جاش بهم یه نودل دادا^^

بچم اینقدر خر ذوقه هی این بادکنک و میکشه پایین بعد ول میکنه که بره بالا بعد میاد بغلم میکنه بهش میگم دست از سرم وردار میگه یه بیست دقیقه بزار داداش خوبی باشم بعد دوباره میزنیم تو سر و کله ی هم:|

دیروز که رفتیم کافه درس خوندیما ولی با چه مصیبتی

فک کنید ساعت دو رفتیم بعد به یارو میگیم یه املت بده میگه تایم صبحانه تمومه:|

بابا چرا اینقدر ادا باکلاسارو درمیارید یعنی تا حالا ناهار املت نخوردید؟

بعد به اسرار هاجر پاستا گرفتیم

چقدر این غذا مزخرفه چقدر چقدر

من رسم یه قاشق خوردم دست کشیدم اومدم آب بخورم اون افتضاح بره پایین دیدم زکی ته لیوان لیمو انداختن تر زد به طعم آب

بعد یه سه چهار ساعت نشستیم به درس خوندن دو تا کاغذ آ3 پشت و رو تمرین کردیم بعد دیدیم این خدمه ها همه اومدن مارو نگا میکنن که پاشیم بریم ولی ما دو تا چای لاته سفارش دادیم و به چتر بودن خود ادامه دادیم

دیگه کارمون تموم شد هاجر چاییشو خورد و حقیقتش من طعمشو دوست نداشتم و نصفه خوردم خلاصه من وسایلمو از رو میز جمع کردم اومدم در کیفمو ببیندم که دستم خورد به لیوان و محتویاتش جاری شد رو میز و زمین اینا-__-

هرچی برگه چکنویس و دفتر و اینا داشتیم کندیم فقط خشک کنیم تا صاحبش نیومده بعد به چه بدبختی خشک کردیم رفت و خب نگم که همش ریخت رو دفتر کتاب هاجر

حالا هی بهش میگم جمع کن بریم تا نداختنمون بیرون

نشسته به سیگار کشیدن-__-خدایا خدایا ریشه ی اعتیاد رو از نوجوانان مملکت حفظ بفرما

من نمیدونم تو اون هیری ویری استعمال دخانیاتش چی بود آخه:|

بعد هیچی دیگه به جه بدبختی بلندش کردم داشتیم میرفتیم حساب کنیم همه کارکنای اونجا یه نگاه غضب آلودی بهمون مینداختن اصلن یه وضعی

خلاصه که اگه میخواید درس بخونید پاشید برید خونه ی هم دیگه به خونه خودتون گند بزنید خیلی بهتر از اینه به کافه ی مردم گند بزنید:دی)

این عکسم دیروز برگشتنی گرفتم

پ.ن:ولی میدونید آدم کلن طرفای انقلاب که میره غصش میگیره همه از بزرگ و کوچیک و زن و مرد در حال سیگار کشیدنن مگه هوا چقدر تمیزه که اینقدر به ریه ی بدبخت فشار میارید؟

پ.ن:اگه فک میکنید من صدبار بهش گفتم نکش کاملن درست فک میکنید

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۶/۱۰/۲۳
گلبرگ مغرور :)

نظرات (۴)

۲۳ دی ۹۶ ، ۱۸:۵۸ گرافیست ارشد
بسیار عالی ممنون ... داستان جالبی بود .
پاسخ:
خواهش^^
۲۳ دی ۹۶ ، ۱۹:۰۵ گرافیست ارشد
:))
راستی دوست داشتید وبلاگ ما رو هم دنبال کنید
سپاس
راجع به اون جغرافی آمیییییییییییننننن!
پاسخ:
یا رب الآلمین
ببخشید ولی یا رب العالمین 
پاسخ:
آ راست میگی
گفتم یه جاش میلنگه ها 😂😂
حالا میشه این نیم نمره رو ارفاق کنید؟^^

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی