(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

نابغه های دورم😂

چهارشنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۵۵ ق.ظ

امیر علی ،پسر بچه ی تخس ده ساله داره از سر کول داداشم بالا میره و باهاش جر و بحث میکنه تو همین حین برادر می فرمایند بگو سی و یک منهای نوزده چند میشه بچه پنج ثانیه در جا میمونه بعد عی کشداری میگه اخم کنان میره میشینه رو مبل .

صدرا که همسن امیر علیه در دفاع میگه اصلا نمیشه نوزده تا از سی و یک کم کرد همه میخندن

بابای صدرا میگه:صدرا بد ترش نکن

اما تیر خلاص وقتی زده میشه که مامان امیر علی خطاب به داداشم میگه:بچم و اذیتش نکن معلومه که نمیشه سی و یک و از نوزده کم کرد بلکه نوزده و میشه از سی و یک کم کرد .

ثانیه ی بعد خودش متوجه میشه چه چیزی گفته ولی دیگه دیر شده پس ترجیح میده همپای بقیه بخنده

حالا از اینورم مامان من میگه معلوم دیگه میشه یازده!!

خلاصه خواستم بگم نصف جامعه ی نوابغ ریاضی ایرانو فامیلای ما تشکیل دادن:)

تلاش نکنید جوابش میشه دوازده

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۶/۰۸
گلبرگ مغرور :)

نظرات (۲)

خخخ
این داستان واقعی بوده؟
پاسخ:
بله واقعی بود😂
:ِD

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی