(.♡ناشناخته

(.♡ناشناخته

آه زندانی این دام بسی بشنودیم
حال مرغی که برسته ست ازین دام بگو

یه گلبرگ مغرور که حالا برگشته و خوبِ تهرانه :)

وقتش بود

شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۶، ۱۱:۵۱ ب.ظ

و فکر کنم بعد یکماه دیگه وقتش بود برگردم خونه:)

اهل منزل که میگن خوب شد برگشتی داشت قیافتو یادمون میرفت(اینقدر محبت دارن و هر لحظه به یادمن)

ولی هر سری از اردبیل برمیگردم تهران دو چیز تا چند روز خیلی اذیتم میکنه یکی اینکه یهویی از مرکز شلوغی و جمعیت و فامیل بازی میپری به جایی که نزدیک ترینات سه نفرن اونام که نصف بیشتر روز نیستن در نتیجه تنهایی تنهایی تنهایی و این تنهایی خیلی لذت بخشه ولی نه وقتی که یهویی اتفاق بیوفته

دوم اینکه از هوای خنک اردبیل میرسی به هوای جهنمی تهران من الان که دارم اینو براتون مینویسم زیر پنجره ی باز شر شر عرق میریزم در حالی که دیشب همین موقع داشتم زیر پنجره ی باز زیر پتو میخوابیدم و از سرمای هوا نهایت لذت میبردم:)

خلاصه که اگه فامیلاتون نزدیکتونن خیلی خیلی قدرشونو بدونید واقعا نعمت خیلی بزرگی ان♡

بی ربط نوشت:دیشب با دختر خاله و دختر دایی داشتیم مثلا میخوابیدیم هر چند که خواب نبود همش چرند میگفتیم می خندیدیم دیگه خودتون تصور کنید دیگه.

یهو دختر خالم گفت فردا شب هر کدوممون تو اتاقش تنها خوابیده والان همون فردا شبه :)چرا این زمان لعنتی اینقدر زود میگذره؟؟؟؟/

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۶/۰۶/۰۴
گلبرگ مغرور :)

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی