خلاصه اینگونه*__*
اپیزود اول:دیشب نزدیکای ساعت دو خیلی سوسکی وارد آشپزخونه شدیم و از اونجایی اهل منزل خواب بودن با بدبختی تمام ،چیپس ورداشتیم و دوغ نوشیدیم و اصلا چه کسی عین ما دو تا تو این دنیا هست که دلخوشیش بی صدا ورداشتن چیپس باشه؟؟؟/
....
اپیزود دوم:آقا من میدونم رتبه ی کنکور یه چیز شخصیه ولی خدایی وقتی کرم فضولی بیوفته به تنت دیگه نمیشه کارش کرد علی الخصوص اگه یه دختر دایی داشته باشی که در جواب اوضاع چطوره بگه :نه بد شده نه خوب/آخه مگه بی سوالیه-__-
...
اپیزود سوم:همین الان که دراز کش داشتم براتون مینوشتم مامان بزرگم وارد اتاق شد منم از جام پاشدم و در این حال مامان بزرگ فرمود راحت باش استراحت کن:)
یعنی خانواده اینقدر به خستگی من پی بردن که بعد از اینکه از خواب بیدار میشم میگن استراحت کن(یه همچین خسته ای ام من)
...
اپیزود چهارم : دیروز رفته بودیم گردنه ی حیران و اینجانب سورتمه سوار شد خواهرانه ازتون خواهشمندم اگه از سرعت و ارتفاع و هر کوفت دیگه ای میترسید آقا سوار نشید ملت میخوان سرعت و هیجان تجربه کنن اونوقت یه الاغ دراز گوش جلوشون همش با ترمز میره نمیزاره اینا سرعت بگیرن:)یعنی اینقدری که دیروز حرص خوردم سر سورتمه تمومی نداشت آخرشم که پیاده شدم هرچی از دهنم درومد بار دختره کردم خب تو که می ترسی سوار نشو کوفت ملت کردی-__-
البته وقتی شب شد و دیگه خلوت بود برای بار دوم سوار شدم اینقدر گاز دادم که از دلم درومد^__^
تله کابینم سوار شدیم وقتی رسیدیم بالای کوه اینقدر باد و بود که خدامیدونه البته که خیلی ام خوب بود به نظرم غروب آفتابم نگا کردیم که این پایینی عکسشه البته که عکس خورشید نیست ماهه ولی حالا